امشب مستندی را می دیدم از پرونده های مهم اف بی ای، که یکی از آنها نظرم را جلب کرد. این مستند، به ماجرای دستگیری بزرگترین سارق زنجیره ای بانک های آمریکا می پرداخت، سارقی که بیش از بیست و چهار بانک را سرقت کرده بود.
داستان از انجا آغاز می شود که چند کودک، یک انبار در میان جنگل پیدا می کنند و در آن انبار، پر بوده از مواد منفجره و نقشه های مختلف بانک ها.
سارق، در نوجوانی به دلیل سرقت از مغازه شوکولات فروشی، به یک سال زندان در اردوگاه تربیتی نوجوانان محکوم می شود و زمانی که از آن ارودگاه مرخص می شود و به زندگی عادی باز می گردد، تغییرات زیر برای او رخ داده بوده است:
- یک: او تبدیل به فرد منزوی می شود، کسی چندان مایل به معاشرت با او نبوده است و روابط اجتماعی او بشدت کاهش می یابد.
- دو: او می دانسته که به دلیل سابقه جنایی (کریمینال رکورد)، دیگر نمی تواند شغل خوبی داشته باشد و حتی اگر بهترین مدرک دانشگاهی نیز دریافت کند.
به دلایل بالا، تصمیم می گیرد که از راه خلاف، زندگی خود را جلو ببرد، مدتی به ارتش می پیوندد، کار با اسلحه های مختلف را می آموزد و بعد از ارتش بیرون آمده و به کار سرقت بانک می پردازد. ده ها بانک را مورد سرقت قرار می دهد، در یکی از سرقت ها، تیر اندازی می کند و مدیر بانک را به شدت زخمی می کند.
پلیس بعد از ده سال کار و فعالیت پیچیده پلیسی، بالاخره او را دستگیر می کند. ولی هیچگاه مشخص نمی شود که این همه مواد منفجره به چه کار او می آمده، آیا او قصد داشته که تعداد زیادی انسان را بکشد؟! لطفا توجه کنید که او بابت دزدی از مغازه شوکولات فروشی، مجازات شده بود و دیگر قرار گرفتن نام او به عنوان فردی که دارای سو پیشینه بوده، بی انصافی بوده است، چرا که شانس زندگی معمولی در آینده را از او گرفته اند!
نکته مورد نظر:
چیزی که توجه مرا بشدت به خود جلب کرده، رفتار منصفانه حاکمیت با شهروندان است. هر چه با عطوفت بیشتری با شهروندان خطاکار برخورد شود و به جای رفتار چکشی و انتقام جویانه، تلاش شود که بر روی آموزش آنها سرمایه گذاری شود، امکان وقوع جرم در جامعه، بسیار کاهش می یابد.
ما درصد کمی از افراد را داریم که خود به خود و بنا به دوست داشتن، به جنایت دست بزنند، عموم افراد بزه کار، از روی ناچاری و فقر و یا کودکی متلاطم دست به بزه کاری می زنند.
نباید فراموش کرد که مجرمین، معمولا خود قربانی جامعه هستند، اگر جامعه سرمایه گذاری خود را معطوف به اصلاح آنها و بازگرداندن آنها به جامعه بکند، هزینه های پرداختی بسیار کاهش می یابد.
به عنوان مثال، اگر دادگاه به جای زندانی کردن این نوجوان، او را به یک روان شناس معرفی کرده بود، و به کمک مددکاران اجتماعی، رفتار او را زیر نظر می گرفت و تلاش می کرد بدون اینکه او را در دادگاه محکوم کند و به زندان بفرستد، او را اصلاح کند، جامعه ضرر بسیار کمتری می دید.
به یاد داشته باشید که این ضررهای هنگفت، در اثر به زندان فرستادن او در کودکی به جامعه وارد شده است: زندگی خود مجرم به هدر رفته، ده ها بانک سرقت نمی شد، جان کارمندان بانک در خطر قرار نمی گرفت، از نظر روانی آن کارمندان آسیب نمی دیدند، و پلیس اف بی ای مجبور نمی شد ده ها میلیون دلار صرف تحقیقات پلیسی برای دستگیری این فرد کند...!
حال به یاد بیاوریم که چند وقت پیش در شیراز، دست چند انسان را صرفا به دلیل دزدی و سرقت، در ملا عام از تن آنها جدا کرده اند و بریده اند! چنین رفتار ابلهانه ای، تنها به خطر انداختن امنیت جامعه است، چرا که این بزه کاران را تبدیل به دشمن جامعه می کند...!
ختم کلام این است که فرد بزه کار و مجرم، بخشی از این جامعه است، حاکمیت به جای انتقام جویی، باید تلاش به بهبود رفتار آنها کند!
نوشته های چند روز گذشته این وبلاگ:
-------------ویدیو با زیرنویس فارسی/ جانین دی جیوانجی، خبرنگار جنگ ها، در کنفرانس تد از تجربیات تکان دهنده خود می گوید...!