این مقاله حدود ده صفحه است، اما به صورت بسیار خلاصه، به ما دورنمایی واقعی از رابطه محمد پیامبر و همسر یهودش می دهد:
صفیه را امهات المومنین می خوانند، یعنی به نشانه احترام، او را مادر مومنان لقب داده اند. برای درک رابطه محمد و صفیه، باید به نکات ذیل خوب توجه کرد:
نکته اول: رابطه بسیار بد محمد با یهودیان:
یهودیان عربستان، قشر با سواد و همچنین پولدار آن جامعه بودند و تقریبا، تنها کسانی بودند که سواد خواندن و نوشتن داشتند. به یاد داشته باشید که محمد، بسیاری از داستان های قران و مطالب دینی خود را از پسر خاله خدیجه، ورقه بن نوفل آموخته بود. ورقه دانشمندی یهودی بود که هیچگاه ایمان نیاورد و مسلمان نشد، اما محمد شخصا بر جنازه اش نماز خواند و گفت او به بهشت می رود!
در ابتدای فعالیت محمد، اسلام آوردن آنها، کمک بسیاری به محمد می کرد، چه آنکه دیگر اعراب، با خود می گفتند لابد محمد درست می گوید که آنها به محمد پیوسته اند، اما در عوض، یهودیان به مسخره کردن محمد اقدام می کردند و می گفتند، محمد، دین خود را از روی یهود کپی کرده است، قبله اش که قبله ما یهودیان است (بیت المقدس) و کتابش هم که کپی ناشیانه ای از کتاب ما است؛ هیچ معجزه ای هم که ندارد.
محمد رابطه بسیار بدی با یهودیان داشت، چه آنکه آنها نه تنها اسلام نمی آوردند، بلکه او را مسخره می کردند و ضربه بسیاری شدیدی به گسترش اسلام می زدند.
نفرت محمد از یهودیان زمانی آشکار می شود که می بینیم، زمانی که قدرت گرفت، هر سه طایفه اصلی یهود را آزار داد.
در مدینه سه طایفه یهودی زندگی می کردند، زمانی که محمد به مدینه مهاجرت کرد و هیچ نیروی نظامی خاصی نداشت، لذا پیمان صلح با آنها امضا کرد.
ولی زمانی که قدرت یافت، آزار آنها را آغاز کرد، و بهانه جویی محمد از آنها شروع شد:
در اولین قدم و زمانی که تنها کمی قدرت داشت، اولین طایفه را صرفا تبعید کرد، وقتی کمی قدرتش بیشتر شد، اموال طایفه دوم را غارت کرد و آنها را نیز تبعید کرد، اما زمانی که در جنگ خیبر، کاملا قدرت یافت و یهودیان نیز در ضعف بودند، نه تنها اموال آنها را غارت کرد، بلکه تمام مردان را کشت، زنان و کودکان را نیز به عنوان برده، به غنمیت گرفت!
چرا محمد زنان قبیله را اینچنین آزار داد؟!
اصولا در فرهنگ اعراب آن روز، استانداردهای جامعه، با استاندارد های کنونی متفاوت بوده است. در آن فرهنگ وحشی گری، شکست دادن یک قبیله و تصرف اموال آنها، به معنای افتخار برای قبیله متجاوز بود (چون نشان می داد قوی تر است) و نهایت شرمساری را برای قبیله شکست خورده به همراه می آورد.
محمد نه تنها به آن قبایل حمله کرد و مردان و زنان را کشت، بلکه یک قدم جلوتر رفت و به زنان نیز، دست درازی کرد.
اگر دقت کرده باشید، در جوامع عقب افتاده، هنوز نهایت تحقیر یک نفر این است که بگویند مثلا ما با مادر یا خواهر تو سکس داشته ایم یا خواهیم داشت.
وقتی مثلا یک نفر می گوید من خواهر فلانی را خواهم سوپوخت، دو حالت دارد، یا این رابطه با رضایت دو نفر است، که دیگر تهدید نیست و یک رابطه انسانی بین دو انسان است، و باعث تحقیر هیچ کسی نمی شود، اما اگر این رابطه به رضایت نباشد و به زور صورت گیرد، شخص متجاوز، یک انسان بی رحم و پلید است، او متجاوز است...!
رفتار محمد با زنان قبیله های یهودی نیز، دقیقا از همین جنس بود، او برای اینکه تحقیر یهودیان را به نهایت برساند، تمام زنان و کودکان را به عنوان برده به غنیمت گرفت.
محمد پیامبر، تجاوز به زنان را بد نمی دانست...!
در میان اعراب آن روزگار،، تصرف زن یک نفر، خصوصا اگر او رییس قبیله باشد، به معنای تحقیر کردن آن قبیله است.
به عنوان مثال، کافی است به دستور محمد است برای اینکه کسی حق ندارد حتی بعد از مرگ او، با زنان او رابطه داشته باشد، نگاهی به این آیه قران بیاندازید:
نکته دیگر، این است که زنان محمد، بعد از او اجازه ازدواج با هیچ کسی را نداشتند، و محمد در قران، آیه ای را به این منظور جا ساز (!) می کند:
سوره احزاب آیه 53 : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا.
ای کسانی که ايمان آورده ايد ، به خانه های پيامبر داخل مشويد مگر شما، را به خوردن طعامی فرا خوانند ، بی آنکه منتظر بنشينيد تا طعام حاضر شود اگر شما را فرا خواندند داخل شويد و چون طعام خورديد پراکنده گرديد نه آنکه برای سرگرمی سخن آغاز کنيد هر آينه اين کارها پيامبر را آزار می دهد و او از شما شرم می دارد ولی خدا از گفتن حق شرم نمی دارد و اگراز زنان پيامبر چيزی خواستيد ، از پشت پرده بخواهيد اين کار ، هم برای دلهای شما و هم برای دلهای آنها پاک دارنده تر است شما را نرسد که پيامبر خدا را بيازاريد ، و نه آنکه زنهايش را بعد از وی هرگز به زنی گيريد اين کارها در نزد خدا گناهی بزرگ است.
برای درک نگرش محمد پیامبر به زنان، کافی است که به چگونگی شکل گیری دستور حجاب، توجه کنیم:
محمد بن عبدالله، علی رغم اینکه تعداد بسیاری زن داشت، اما بر روی همه آنها تعصب داشت. به عنوان مثال، زنان محمد اجازه نیافتند بعد از او ازدواج کنند...! عمر به محمد گفت
که مردم زنان خوشگل او را دید می زنند(!)، محمد نیز دستور داد آنها چهره خود را بپوشانند، به تدریح، این قانون حجاب به تمامی زنان مسلمان تعمیم داده شد! و چنین شد که حجاب، برای کل زنان مسلمان، اجباری شد!
همسر رییس قبیله متعلق به محمد است...!
خلاصه رخداد:
در زمان حمله محمد به طایفه بنی قریضه، محمد نه تنها همه مردان را کشت، بلکه زنان آن قبیله را به عنوان کنیز به فروش رساند.
پدرش به فرمان محمد در جنگ قبلی کشته شده بوده، و شوهرش چون محل اختفای جواهراتش را لو نمی داده است، به فرمان محمد شکنجه شده و سپس کشته می شود.در این میان رفتار محمد جالب توجه است، به فرمان او ، رییس قبیله کشته می شود و بعد از آن محمد ، صفیه زن رییس قبیله را صاحب می شود و با او همبستر می شود(بخوانید تجاوز می کند!)
اولین هولوکاستی که یهودیان در طول تاریخ تجربه کرده اند، قتل عام آنها بدست محمد بوده است!
می دانیم که در چند سال اول ادعای پیامبری محمد، او با یهودیان رابطه بدی نداشت و اصولا جرات اینکه بخواهد با آنها درگیر شود نیز نداشت، چه آنکه یهودیان در جامعه آنروز ثروتمند بوده اند و به دلیل اینکه بعضا سواد داشتند، از جایگاه اجتماعی بالاتری برخوردار بودند و در نتیجه قدرت اجتماعی بالاتری داشتند.
اما وقتی محمد در مدینه قدرت را بدست گرفت، اختلافات او با یهودیان شروع شد، چه انکه یهودیان مدینه او را مسخره می کردند و می گفتند تو دینت را از روی دین ما کپی کرده ای !
ذره ذره این اختلاف شعله ور شد ، تا آنجا که محمد در قامت یک جنایتکار بی رحم و خونخوار تمام عیار ظاهر شد و دست به پاکسازی قومیتی زد و افراد قبیله بنی قریظه را کشت و زنان و کودکان را به عنوان برده فروخت.
محمد زمانی که قدرت گرفت، به بهانه واهی و اینکه چرا در زمان حمله قوم قریش به مدینه، یهودیان به کمک محمد نیامده اند و با مکه نجنگیده اند، دستور داد تا مسلمانان قلعه آنها را محاصره کنند، وقتی آنها بدون جنگ تسلیم شدند، دستور داد تا تمام سر تمام مردان را از تن جدا کنند و تمام کودکان و کنیزان را نیز به عنوان برده بفروشند.
در تاریخ طبری می خوانیم که محمد به علی دستور داد سر تمام یهودیان مرد که اسیر شده بودند را از تن جدا کند، و بر اساس متون تاریخی متعدد، آن روز علی بن ابی طالب، سر بیش هفتصد یهودی را از تن جدا کرد، در تاریخ طبری می خوانیم:
"آنگاه یهودیان را از قلعهها بیرون آوردند و پیغمبر آنها را در خانهی بنت حارث یکی از زنان بنینجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هماکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد."
اینکه محمد دست به چنین جنایتی زده است، موضوعی غیر قابل انکار است و تمامی منابع مسلمانان بر صحت آن اعتقاد دارند.
مساله اینجاست که مسلمین به جای اینکه لختی بیاندیشند و تفکر کنند که آیا یک جنایتکار روانی که چنین جنایتی را مرتکب شده است، لیاقت پیامبر شدن را دارد یا خیر، سعی در ماست مالی این جنایت دارند.
خلاصه توجیه (بخوانیدش ماست مالی مسلمین) به شرح ذیل است:
"بنی قریظه قصد خیانت داشته اند: پاسخ:"
در جواب به این ماله کشی باید به صورت خیلی ساده چنین گفت:
یک اصل خیلی خیلی ساده وجود دارد که سنگ بنای هر دادگاه منصفانه ای است، برای اینکه جرمی صورت بگیرد ، آن جرم باید سه مولفه اساسی را داشته باشد:
- الف) باید از نظر قانون جرم محسوب شود (اصطلاحا عنصر قانونی آن جرم موجود باشد)
- ب)باید فرد مجرم ، نیت انجام جرم را داشته باشد،
(اصطلاحا می گوییم عنصر معنوی جرم موجود باشد)
- ج)باید جرمی به وقوع بپیوندد، یا اصطلاحا باید عنصر مادی وجود داشته باشد، یعنی واقعا جرمی صورت گرفته باشد.
اینکه کسی نیت کند من اصغر را هفته آینده می کشم ولی چنین نکند، شما نمی توانید به صرف یک فکر و قصد، او را متهم به آدم کشی کنید. اصولا خیلی مسخره است که صرفا به بهانه اینکه کسی نیت کاری را داشته است، او را مورد مجازات قرار دهید، مانند این است که من در خیابان راه بروم و یکی مرا کتک بزند و بگوید تو در فکر و خیال خودت ، قصد آتش زدن ماشین مرا داشته ای !
یک کلام، بر اساس فکر و خیال اشخاص ، نمی توان آنها را مجازات کرد. براستی این چگونه پیامبری بوده است که ناتوان از فهمیدن این نکته ساده بوده است.
حال توجه کنید:
- بنی قریظه بر فرضی که نیت خیانت نیز می داشته اند، خیانتی نکرده اند و جرمی به وقوع نپیوسته است. چرا محمد قریب هزار انسان را صرفا به دلیل اینکه ممکن بوده به فکر آنها چیزی خطور کند، سلاخی کرده است؟! ضمنا ، یادمان باشد که محمد دو قبیله دیگر یهودی را چندی قبل از این ماجرا ، به شکلی غیر انسانی تبعید کرده بوده و تمام اموال آنها را غارت کرده بوده است.
- از همه مهمتر ، هیچ جایی ثابت نشده است که بنی قریظه قصد خیانت داشته اند و هیچ منبع تاریخی ثابت نمی کند که آنها چنین قصدی را داشته اند.
- محمد از کجا می دانسته که همه مردان قبیله، حاضر به خیانت بوده اند ؟ چرا دستور به سلاخی همه انها داده است ؟!
- در این میان زنان چه گناهی کرده بودند ؟! می دانیم که در جامعه عرب آن روز ، زنان در تصمیم گیری جایگاهی نداشته اند. چرا انها باید به شکل برده فروخته شده و مورد تجاوز قرار گیرند ؟
- از همه مهمتر ، کودکان چه گناهی داشته اند !؟ چرا کودکان باید به عنوان برده به فروش بروند ؟! محمد دستور داده بود که آلت تناسلی کودکان پسر را بررسی کنند، اگر مو بر آن روییده بود، آنها را مردم محسوب کرده و می کشتند و اگر مو بر آن نبود، آنها را به عنوان برده می فروختند!
نکات مطرح شده فوق ، به سادگی نشان می دهد که محمد ، از ساده ترین اصول انسانی و اخلاقی بویی نبرده بوده است و در این ماجرا ، صرفا به مانند چنگیز یا هیتلر عمل کرده است. او نه تنها لیاقت پیامبری را ندارد، بلکه یکی از پلید ترین شخصیت های تاریخی است.
بعد از اینکه محمد پیروز میدان می شود، یکی از اعراب به نزد محمد می رود، و می گوید دختری از میان اسیران به من بده و محمد می گوید برو هر کدام را می خواهی خودت انتخاب کن. او صفیه را انتخاب می کند ولی دیگر اعراب، به محمد یادآوری می کنند که او دختر رییس قبیله است و بهتر است خود محمد او را صاحب شود!
خلاصه داستان از صحیح بخاری (یکی از موثق ترین منابع اسلامی):
]بعد از کشتار قبیله بنی قریظه و بنی نظیر و شکست آنها[ :دحيه آمد و گفت، "ای پیامبر یک دختر برده از میان بردگان به من بده" پیامبر گفت "برو و هرکدام از دختر های برده شده را که میخواهی بگیر"، او صفیه بنت حیی را انتخاب کرد. مردی پیش پیامبر آمد و گفت "ای رسول الله، تو صفیه بنت حیی را به دحيه دادی و او بانوی بزرگ قبایل بنی قریظه و بنی نضیر است، و او برازنده هیچکس غیر از تو نیست. پس پیامبر گفت "آن دو نفر را (صفیه و دحيه را) بیاورید"، پس دحيه با صفیه آمدند، پیامبر به دحيه گفت، "یک دختر برده دیگر غیر از این را از میان اسرا انتخاب کن"، انس ادامه میدهد، "پیامبر او را آزاد کرد و با او ازدواج کرد". / ثابت از انس پرسید "ای ابو حمزه! پیامبر چه به او پرداخت (بعنوان مهریه)؟"، او گفت، "او خود مهریه خود بود، برای اینکه پیامبر اورا آزاد کرد و بعد با او ازدواج کرد." انس ادامه داد" وقتی در راه بودیم، ام سلمه او را لباس (عروسی) پوشانید، و در شب او را بعنوان عروس به نزد پیامبر آوردند.
Dihya came and said, ‘O Allah's Prophet! Give me a slave girl from the captives.’ The Prophet said, ‘Go and take any slave girl.’ He took Safiya bint Huyai. A man came to the Prophet and said, ‘O Allah's Apostle! You gave Safiya bint Huyai to Dihya and she is the chief mistress of the tribes of Quraiza and An-Nadir and she befits none but you.’ So the Prophet said, ‘Bring him along with her.’ So Dihya came with her and when the Prophet saw her, he said to Dihya, ‘Take any slave girl other than her from the captives.’" Anas added: "The Prophet then manumitted her and married her."
آیا می توان تصور کرد که صفیه خودش خواستار سکس با محمد بوده است ؟! در شرایطی که پدر و شوهر و برادرش به فرمان محمد کشته شده اند و خودش نیز از جایگاه زن و دختر رییس قبیله به شکل برده محمد درآمده است؟!
مگر نه اینکه طبق قانون اسلام، وقتی شوهر زنی می میرد، آن زن باید چهل روز صبر کند؟ (عده نگه دارد) و بعد ازدواج کند؟! چرا محمد برای تجاوز به آن زن، آنقدر عجله داشته که حتی حاضر نشده چند روز صبر کند؟!
بر طبق گفته منبع فوق، محمد پیامبر، دو پیشنهاد به آن زن می دهد، یا مسلمان شود و به عنوان همسر در اختیار محمد قرار گیرد، یا اینکه برده باقی بماند.
آن زن، ترجیح می دهد مسلمان شود، اما هر انسان عاقلی می داند که مسلمان شدن او، صرفا در ظاهر بوده و او تنها برای در امان ماندن از خطرات آینده، ترجیح داده که مسلمان شود تا بتواند از امکاناتی که همسران محمد برخوردار می شوند، برخوردار شود.
صد البته که اگر ایمان او از روی اعتقاد و قبول بر حق بودن محمد می بود، او قبل از جنگ بارها فرصت داشت که به نزد محمد بیاید و ایمان بیاورد و با توجه به قدرتی که مسلمانان در مدینه داشتند، شوهرش و دیگران، جرات نمی کردند او را آزار دهند یا پس بگیرند...!
وقتی محمد با آن زن فلک زده به حجله می رود، یکی از مسلمین جلوی خیمه محمد با شمشیری آخته، به نگهبانی می ایستاد و چون محمد از او می پرسد چه می کنی؟ او پاسخ می دهد که: ای رسول الله، تو همسر و پدر و برادر این زن را همین امروز کشته ای، می ترسیدم که او در هنگام سکس با تو، تو را بکشد...!
منبع:
Ibn ‘Umar [al-Waqidi] – Kathir b. Zayd – al-Walid b. Rabah – Abu Hurayrah: While the Prophet was lying with Safiyyah Abu Ayyub stayed the night at his door. When he saw the Prophet in the morning he said "God is the Greatest." He had a sword with him; he said to the Prophet, "O Messenger of God, this young woman had just been married, and you killed her father, her brother and her husband, so I did not trust her (not to harm) you." The Prophet laughed and said "Good". (The History of al-Tabari, Volume XXXIX (39), p. 185; bold and underline emphasis ours)
صفیه در ظاهر مسلمان شد و یهودی باقی ماند:
در منابع موثق زیر می بینیم که بسیاری از مسلمین، از جمله عایشه، به صراحت، صفیه را به یهودی بودن متهم می کرده است:
(Ibn Sa‘d: 8.127; Hisham and Bakhtiar: 405). و یا (Ibn Sa‘d: 8.126).
اما هر بار محمد بوده که از صفیه حمایت می کرده و مسلمان بودن او را تایید می کرده است، علت نیز مشخص است. مسلمان شدن یک نفر که قبلا مقام بسیار بالایی در جامعه یهود داشته است، به اعتبار محمد می افزوده و او را یک پیامبر واقعی نشان می داهد است. محمد می توانسته ادعا کند که حتی ادیان قبلی نیز به او پیوسته اند...!!
حتی بعد از مرگ محمد، به عمر خبر می دهند که او رابطه خوبی با یهودیان دارد و مراسم دین یهود را به جا می آورد، عمر او را احضار می کند، اما در نهایت او را می بخشد. منبع:
Abu Umar related the story that
one of Safiya’s slave girls went to the Caliph Umar and told him. “Safiya is observing theSabbath and keeping good relations with the Jews.” Umar called Safiya and asked her if this were true and she answered, “I do not keep the Sabbath since Allah changed it for me with Friday, and my relations with the Jews are only those with my family.” Afterwards, Safiya asked the slave girl what had made her lie to Umar and the slave girl answered, “the devil!” )al-Salihi: 213(
و یا بعد از مرگش، صفیه دستور می دهد که اموال او را بالغ بر صدها هزار درهم بوده، به یکی خواهر زاده او بدهند، این وصیت با مخالفت مسلمانان روبرو می شود، اما در نهایت، بخشی از آنرا به آن خواهر زاده یهودی، پرداخت می کنند:
She ordered her property, estimated at about a hundred thousand derham, to be left to her sister’s son. However, when they found out that the person about to inherit was a Jew, the Muslims refused to give him the inheritance. Only due to the intercession of Aisha, did the nephew of Safiya receive a third of the amount. Caliph Mu’awiya sold Safiya’s house for 180 derham and the money was transferred to the treasury of the Islamic empire (Ibn Sa‘d: 8.129).
در خاتمه و بر اساس منابع اسلامی، می توان با قاطعیت گفت که صفیه هیچگاه مسلمان نشده بوده است، و تنها در ظاهر ایمان آورده بوده است.
در حقیقت رابطه محمد با او، از جنس رابطه یک متجاوز با قربانی بوده است...!
مطالبی که در بالا آورده شده، همه موثق و معتبر است، حال سوال اینجاست، چگونه است که برخی، چنین اتفاقات زشت و زننده ای را در تاریخ اسلامی می بینند، بعد هنوز مسلمان باقی می مانند...!؟
نوشته چند روز گذشته من:
نوشته های پیشین این وبلاگ: