Quantcast
Channel: گمنامیان
Viewing all 501 articles
Browse latest View live

چگونه قرآن را مقدس می دانید، زمانی که این کتاب بی ارزش، اجازه تجاوز مردان به زنان را می دهد...!؟

$
0
0
تجاوز جنسی، تنها لخت کردن یک انسان به زور و یک تماس جنسی نیست، بلکه رفتاری وحشیانه است که کرامت و شخصیت انسان را در همه ابعادش، لگدمال می کند. قربانی تجاوز، برای همیشه دچار بحران روانی است، برای همه عمرش وحشت زده باقی می ماند و هیچگاه، ترس او را رها نخواهد کرد. طول عمر او به دلیل استرس، کاهش می یابد،  و او دیگر نمی تواند برای همان عمر کوتاه نیز از زندگی خود لذت ببرد.

به همین دلیل است که در کشورهای پیشرفته، تجاوز، یکی از سخت ترین مجازات ها را به همراه دارد و دولت ها تلاش می کنند بیشترین خدمات ممکنه را به فرد قربانی ارایه دهند.

تجاوز جنسی، فقط این نیست که یک مرد، زنی را به زور چاقو در خیابان برباید، بلکه اگر رابطه جنسی زن و شوهر بر اساس زور باشد و زن به رابطه جنسی رضایت نداده باشد، آن رابطه جنسی، تجاوز محسوب می شود.

Marital rapeیا تجاوز در رابطه زناشویی

در کشورهای پیشرفته، زن می تواند به پلیس مراجعه کند و بگوید که شوهرش به او تجاوز کرده و پلیس، فورا آن شوهر را دستگیر می کند، اما اصولا در کشورهای اسلامی، ما چنین تعریفی نداریم...! یعنی اصولا در رابطه جنسی زن و مرد، رضایت زن ملاک نیست و اصولا در قانون کشورهای اسلامی، از جمله ایران، چیزی به نام تجاوز شوهر به زن، تعریف نشده است...!

حال نگاهی به این آیه قران بیاندازید:

در آیه بیست و چهار سوره نسا، به صراحت قران اجازه می دهد به زنانی که اسیر می شوند ، حتی اگر شوهر نیز داشته باشند، تجاوز صورت گیرد، آیه را بخوانید:   

وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ ﴿۲۴ النسا﴾
ترجمه:  و [همچنين‏ بر شما حرام شده است] زنان شوهردار، مگر ملك يمين [كنيز]تان، اين فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است..... ﴿۲۴ النسا﴾

لطفا نفرمایید که ممکن است آن کنیز، خودش تمایل به رابطه جنسی داشته باشد!! آن  زن بیچاره، از انسانیت ساقط شده و خرید و فروش می شود، اصولا نظر او در هیچ موردی پرسیده نمی شود...!

مسلمان عزیز، در این ایه، پیامبر و الله و کتاب مقدس شما، اجازه می دهد مرد مسمان به کنیز خود، حتی اگر شوهر نیز داشته باشد، تجاوز کند. کاملا مشخص است که یک زن، تمایلی ندارد با مردی که او را برده خود کرده و او را به مالکیت خود درآورده است، همبستر شود، خصوصا وقتی که آن زن شوهر نیز دارد...!


یک سوال از شما دارم، آیا این اخلاقی است؟ جواب من آری یا نه است.

یک مثال دیگر: 

در سوره بقره آیه ۲۲۳ ، قرآن به صراحت زنان را ملک و کشتزار مردان معرفی می کند، آیه و ترجمه آنرا ببینید:

سوره بقره آیه ۲۲۳:   نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ.
ترجمه : زنانتان کشتزار شما هستند. هرجا که خواهید به کشتزار خود درآیید. و برای خویش از پیش چیزی فرستید و از خدا بترسید و بدانید که به نزد او خواهید شد. و مومنات را بشارت ده. 

وقتی قران از زنان به عنوان کشتزار یاد می کند در حقیقت می گوید که شما مردان اجازه دارید به هر طریقی که می خواهید با آن زن بخوابید و اصولا رضایت او دیگر ملاک عمل نخواهد بود. به صورت مشخص، کسی برای ورود به زمین خودش ، از زمین اجازه نمی گیرد...!

همانطوری که می دانید طبق اصل اسلامی، زن موظف به (تمکین) از شوهرش است و موظف است هر گاه که شوهرش بخواهد، با او رابطه جنسی برقرار کند.

اینکه رابطه ازدواج بین زن و مرد برقرار باشد، دلیل نمی شود که زن گونی پیاز تلقی شود و مرد هر موقع که خواست سراغش برود! برای یک رابطه جنسی، اگر موافقت یکی از طرفین وجود نداشته باشد، آن رابطه جنسی تجاوز است. اینکه مرد نیز شوهر آن زن است، چیزی از زشتی این کار و تجاوز بودنش کم نمی کند.

البته به صورت مشخص هیچ کسی برای وارد شدن به زمین و ملک خود ، از مزرعه خود اجازه نمی گیرد! این آیه غیر انسانی یعنی مجوز رسمی تجاوز به همسر. 

چنین کتابی، مقدس نیست، بلکه کتابی است بی ارزش، و کسی که آن کتاب را نوشته، از انسانیت و اخلاقیات، هیچ بویی نبرده است...! 

نوشته پیشین: 



ترکیب خرد و شجاعت، انسان را «خداناباور» می کند...!

$
0
0
ترکیب خرد و شجاعت، انسان را «خداناباور» می کند...! این یک واقعیت است، واقعیتی که اثباتش بسیار ساده است.

-         کسی که خرد داشته باشد، از مغز خود استفاده می کند و می بیند که داستان وجود خدا، یک خیال پردازی مضحک بیش نیست!
-         چگونه خدایی است که قادر به ساخت این دنیا با این همه پیچیدگی است، اما قادر نیست با بندگانش مستقیم ارتباط برقرار کند؟! این چگونه خدایی است که اینگونه  محتاج پرستش است و اگر کسی او را پرستش نکند، او فرد را به بدترین وجهی شکنجه می کند؟! چگونه خدایی است که دانش و شعور ساخت دنیا را دارد، اما ناتوان از فهمیدن این نکته است که یک بچه بازرا  نماینده خود نکند؟!
-         خدا و ادیان، در حقیقت «تابو» هستند. تابویی  که گذر از آن جرات می خواهد.
-         فهمیدن این نکته که وجود خدا، یک خیال پردازی است، کار سختی نیست! اما فکر کردن به آن، رد شدن از خطوط قرمز است.  رد شدن از این تابوها،  شجاعت می طلبد.
برای آتئیست بودن، باید هم خرد داشت تا دریابی که داستان وجود خدا، خیال پردازی احمقانه ای بیش نیست و هم باید جرات این را داشته باشی که به این واقعیت فکر کنی و از غور کردن در آن نترسی...!

تنها انسان های  خردمند و شجاع خداناباورمی شوند...! 

---------------------------نوشته های دیگر دیروز من:


------------------------چند نوشته اخیر من:













آقای مرجع تقلید، آشپزی کردن نباید در ملا عام باشد و حرام است، اما شلاق زدن و سنگسار و اعدام و قطع دست باید در ملاعام باشد؟!

$
0
0
به گزارش خبرگزاری مهر، آیت‌الله جوادی آملی، مرجع تقلید شیعه  گفته است: 

              "ساختن خانه‌های با آشپزخانه‌های به اصطلاح اوپن که در آن صاحبخانه نتواند خود را از مهمان مصون و مستور نگه دار اسلامی نیست." (منبع)


جالب اینجاست که ایشان این سخنان را درست روز بعد از یک اعدام در قزوین بیان کرده اند، آنهم اعدامی که یک نوجوان ، حکم کشتن  را اجرا کرده است.


براستی این دین چقدر غیر انسانی است، آشپزی کردن، یکی از لطیف ترین کارهای روزمره زندگی است، اصولا در معماری مدرن، آشپزخانه بهترین و تمیز ترین قسمت خانه است، معماران طوری آنرا طراحی می کنند که هنگام ظرف شستن بتوان منظره مناسبی را تماشا کرد.


اما در اسلام، آشپزی کردن چون کاری قلمداد می شود که متعلق به زنان است، اصولا کار بی ارزشی قلمداد می شود. برتراند راسل  ، فیلسوف بزرگ قرن بیستم در کتاب زناشویی و اخلاق خود می گوید:(جمله دقیق را یادم نیست و این نقل به مضمون است)

" در برخی از فرهنگ های قدیم ، عمل سکس را عمل کثیفی می دانستند و در نتیجه زنان را نیز چون به چشم سکس می دیده اند، درجه دو و به نوعی بی ارزش می دانسته اند.  این نگرش به زنان ، هنوز نیز در برخی جوامع وجود دارد."


حال حکایت آقای جوادی املی است، او معتقد است که زنان موجوداتی بی ارزش هستند، آنها باعث به گناه افتادن مردان می شوند و باید در گوشه مطبخ ، زندانی و اسیر باشند و صد البته که مطبخ نیز نباید راه به بیرون داشته باشد و کسی بتواند داخل آنرا ببیند !

تنها سوالی که برای من پیش آمده، این است که چرا آشپزی کردن عملی زشت محسوب می شود و باید در گوشه و خفا صورت گیرد، اما شلاق زدن و سنگسار کردن و دست بریدن و چشم درآوردن و اعدام کردن انسان ها، باید در ملا عام صورت گیرد؟!

براستی کدامین دین بنا شده بر اخلاق و انسانیت، چنین دستوری را می دهد!؟ 



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ویدیو با زیرنویس فارسی/ چرا برای رعایت اخلاقیات در جامعه ، نیازی به خدا و دین نیست؟ / چگونه اسلام دستور به سر بریدن می دهد و مدعی اخلاق نیز هست؟!

$
0
0
یکی از مهمترین محسناتی که  خداپرستان برای اعتقاد به وجود خدا عنوان می کنند، این است که با وجود خدا، انسان ها به رعایت اخلاقیات و نظم در جامعه می پردازند.
در اینجا می با ذکر چند نکته می خواهم نشان دهم که اصولا ادیان هیچ نقش مثبتی در پایه ریزی و استحکام اخلاقیات در جامعه ندارند: 
-         فرض کنیم که شما یک خداپرست هستنید و در کسری از ثانیه ، متوجه می شوید که خدایی وجود ندارد، واکنش شما چه خواند بود ؟! آیا اسلحه برداشته و به بانک سر خیابان می روید، چند نفر را می کشید و پول های بانک را به سرقت می برید؟ یا اینکه به سراغ زن همسایه می روید وبه او تجاوز می کنید؟! 
-          طبیعی است که شما نیز به مانند اکثریت جامعه ، به زندگی عادی خود و رعایت اصولی بسیار ساده چون احترام به حقوق دیگران ادامه خواهید داد.  
-         حال تصور کنیم شخصی چنین نیست وبه محض اینکه دریابد خدایی نیست، اسلحه به دست می گیرد و به خیابان می رود و هم از بانک سرقت می کند، هم چند نفر را می کشد و هم به چند زن بی دفاع تجاوز می کند و  استدلال او نیز چنین است که چون خدایی نیست، چنین کارهایی هیچ اشکالی ندارد. 
-         به چنین شخصی باید گفت که تو در گذشته اگر چنین کارهایی انجام نمی داده ای، صرفا برای این بوده که از خدای خودت پاداش بگیری ، و هیچ اعتقادی به اخلاقیات نداشته ای ، شخصیت تو ، شخصیت فردی جنایتکار است. 
-         بی شک چنین فردی ، حتی در زمان اعتقاد به خدا نیز دست به جنایات متعدد می زده است و نکته ای که به ذهن خطور می کند، این است که چنین فردی ، با چنین ذهن پلیدی، در صورتی که از ترس خدا دست به جنایت هم نزند، آیا شایسته بهشت رفتن را پیدا خواهد کرد ؟! 
-         نکته مهم دیگر این است که تعاریفی که ادیان از اخلاقیات ارایه می کنند، تعاریفی احمقانه است، مثلا در دین اسلام، خوردن الکل که یک امر شخصی است، ممنوع است، اما کتک زدن زنان ، آزاد است (طبق آیه 34 سوره نسا). 
-         اصولا طبق دستوران ادیان، دست زدن به بسیاری از جنایت ها، آزاد است و به آن نیز توصیه شده است. مثلا سنگسار کردن ، گردن زدن یا قطع دست  و یا کشتن مخالفین، اعمالی است که هر کودک شش ماهه ای (!) به غیر اخلاقی بودن آنها شهادت می دهد. براستی چگونه است که دینی دستور به سنگسار کردن بدهد و باز مدعی اخلاق باشد؟
-         توصیه می کنم این ویدیو جذاب و دیدنی ، از سام هریس را ببینید، او معتقد است که باید تعریف اخلاقیات را نیز به دانش سپرد. او می گوید مگر ما مثلا برای نظرات فیزیک طالبان، ارزشی قایل هستیم که حالا بخواهیم برای نظرات این افراد در زمینه اخلاقیات ، ارزشی قایل شویم؟
-         این تصویر، به خوبی گویای تفاوت رعایت اخلاقیات توسط خداباوران و آتیست ها است، در موسسه ملی علوم آمریکا، نود و سه درصد اعضا خداناباور هستند، در حالی که آتیست های تنها بیست درصد جامعه را تشکیل می دهند. اما نکته بامزه اینجاست که تنها0.20  درصد زندانیان ، آتیست هستند و در حالی که باید این رقم ، بیست درصد باشد.
به دیگر عبارت، شانس زندان رفتن یک آتیست در مقایسه با افراد عادی جامعه ، یک صدم است ، اما شانس اینکه آن آتیست در مرکز ملی علوم باشد، پنج برابر افراد جامعه است.
در عمل این تصویر نشان می دهد که اعتقاد وجود به خدا و ادیان، باعث آسیب اخلاقیات می شود !
 فراموش نفرمایید، وقتی کسی حاضر به انجام جنایت است و فقط به دلیل ترس از عذاب نمی کند، دیگر به صورت ساختاری به هیچ اخلاقیاتی پایبند نیست و معمولا ادیان نیز راهی را برای دور زدن همان قید و بند خود ، پیدا می کنند. 
بسیار متاسفم که می بینم نظر برخی این است که  اگر چماق دین بالای سر مردم مثلا ایران نباشد و انها از آخرت و عذاب خدا و چوب داغ فلان ، نترسند، قابلیت دست یازیدن به هر چنایتی را دارند و حاضرند هر جنایتی بکنند. در دیدگاه  آنها  ، عموم مردم با فرهنگ پایین و جنایتکار هستند و تنها به دلیل چماق دین، دست به جنایت نمی زنند
از نظر من بر عکس این موضوع است، مردم ایران شعور لازمه را دارند و تنها به دلیل پایبندی به اسلام است که خیلی از جنایات رخ می دهد.
این ویدیو را چند سال قبل برای سایت تد ترجمه کرده بودم و بر آن زیرنویس فارسی گذاشته بودم، در این ویدیو، سام هریس، به مساله مهمی چون اخلاقیات و دین می پردازد و می گوید، مگر نظریات طالبان در زمینه فیزیک درست است، که حالا بخواهیم نظرات آنها را در زمینه اخلاقیات، اجرا کنیم؟! 


امام با(قر!)، از درآمد کلان خواننده ها بی خبر بوده که موسیقی را عامل فقر می دانسته، وگرنه خودش هم به جای امامت، خواننده می شد!

$
0
0

این امام باقر، که اصولا در اسم مبارکش، کلمه قر (!) وجود دارد، یک نگاهی به درآمد ده ها میلیون دلاری خواننده های غربی بیاندازد، بعد «زر» بزند که موسیقی، عامل فقر است...!!

درباره بد بودن حجاب، روشنفکران دینی می گفتند که موی زنان، از خود اشعه (!) صادر می کند که برای مردان بد است...!! لابد گیتار و پیانو هم از خودش اشعه صادر می کند و آدم را بی پول می کند...! 

لطفا به تصویر این گاوها نگاه کنید، آنها توان لذت بردن از موسیقی را دارند، اما امام باقر، این توانایی را ندارد...!! 

-----------نوشته های دیروز این وبلاگ: 








اعلام اسامی نامزدهای شرکت در مجمع موسس شورای ملی ایران

$
0
0
برپایی مجمع موسس شورای ملی ایران

شنبه ۷ و یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
 ۲۷و ۲۸ آپریل ۲۰۱۳ 
پاریس

اعلام اسامی نامزدهای شرکت در مجمع موسس شورای ملی ایران




 لطفا توجه فرمایید: به منظور اینکه رای دهندگان، زمان کافی برای مطالعه نامزدها داشته باشند، بین مرحله معرفی نامزدها و مرحله رای گیری، اندکی فاصله زمانی وجود دارد.


چرا باید یک مفسر، اشتباهات الله را در قران بپوشاند؟! / این چگونه خدایی است که ناتوان از بیان حرفش بدون حضور مفسر است؟

$
0
0

هموطنم ، آخوند و ملا ، همان مفسر قران هستند و برای توجیه اینکه مسلمانان  به آنها نیاز دارند، همیشه می گویند قران نیاز به مفسر دارد. چرا که می دانند بدون وجود مفسر، هر انسان عاقلی با خواندن قران آنرا به گوشه ای پرت خواهد کرد، تنها مفسر است که می تواند اشتباهات و دستورات غیر اخلاقی و غیر انسانی قران را ماست مالی کند.

حال به یاد بیاوریم که این مفسرین قران ، از کشور ما یک خرابه ساخته اند و ایران را تبدیل به یک جهنم واقعی کرده اند. 

وقتی قرآن را می خوانیم و به آیات مضحک و احمقانه آن بر می خوریم ، مسلمانان عزیز فوری به ما می گویند که شما سواد خواندن قران را ندارید و باید یک مفسر قران را برای شما تفسیر کند !

سوال من این است، این چگونه خدایی است که نمی تواند حرفش را مثل بچه آدم بیان کند و یک مفسر باید بیاید و حرف او را برای ما توضیح دهد ؟!

مگر نمی گویید قران معجزه محمد است، چرا الله حتی در این معجزه نیز ناتوان از سخن گفتن بدون حضور یک مفسر است ؟!

آیا این توهین به الله نیست که بگویید این الله آنچنان ناتوان از سخن گفتن شفاف و بی ایراد است که یک نفر مفسر باید بغل دست او بنشیند و حرف های او را تصحیح و ماست مالی کند ؟! چرا الله شما ناتوان از حرف زدن مستقیم است ؟!
چرا الله عقلش نرسیده که به صورت مستقیم در خود قران بگوید این کتاب نیاز به مفسر دارد و مشخصات افراد مفسر را نیز تبیین و تصریح کند و به صورتی شفاف بیان کند ؟
چرا در سوره احزاب ، آیه پنجاه ، الله در مورد اتاق خواب محمد و اینکه محمد باید کدام شب با کدام یکی از زنانش تماس جنسی داشته باشد، صحبت شده است ،اما یک کلام در خود قران گفته نشده که این کتاب نیاز به مفسر دارد ؟ یعنی تصریح به نیاز کتاب قران به مفسر برای طول تاریخ از قضایای رابطه سکسی محمد بی ارزش تر است ؟
مگر در این کتاب گفته نشده است که :

ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَسوره بقره ، آیه دو)
ترجمهاين كتاب با عظمتي است كه شك در آن راه ندارد ، و مايه هدايت پرهيزكاران است. 

اگر در این کتاب شک نیست، اگر این کتابی واضح است، دیگر چه نیازی به مفسر دارد؟!

مگر در این آیه گفته نشده است اگر کافران می توانند چند  آیه مثل آیات قران بیاورند ؟! 

یعنی این کتاب آنقدر قدرتمند و پر محتوا است که کسی نمی تواند مشابه آن را خلق کند، سوال اینجاست،
این چطور کتاب پر محتوایی است که باید همراه یک آدم ماله کش به نام مفسر بیاید تا سعی کند اشتباهات قران را ماست مالی کند ی ؟

خوب من هم می توانم چند کلمه مزخرف به هم بچسبانم و به همه بگویم شما نمی توانید معنای آنرا بفهمید ، نیاز به مفسر دارید!!

البته همه می دانیم که منظور از مفسر چیست، منظور از مفسر قران شخصی است که می آید و اشتباهات و سخنان بیهوده و احمقانه قران را ماست مالی می کند، مثلا وقتی در آیه 29 سوره توبه، الله می گوید کسانی را که ایمان نمی اورند ، به قتل برسانید، شخص مفسر ماله را بدست گرفته و می گوید منظور از کشتن در این آیه، آب دادن باغچه است ! یا وقتی در ایه 34 سوره نسا، قران می گوید مردان حق دارند زنان را کتک بزنند، مفسر ماله را باز بدست می گیرد و می گوید منظور نوازش کردن آرام زنان است. 


بماند که  زشتی برخی از آیات قران ، با هیچ ماله ای قابل پوشاندن نیست، مثلا آیه بیست و چهار سوره نسا، به صراحت و بی هیچ پرده پوشی اجازه تجاوز به زنان شوهر دار اسیر شده را می دهد : (توضحیات بیشتر)


آیه 24 سوره النسا:
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿۲۴
و [همچنين‏ بر شما حرام شده است] زنان شوهردار، مگر ملك يمين [كنيز]تان، اين فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است، و فراتر از اينان بر شما حلال گرديده است كه با صرف اموال خويش، پاكدامنانه و نه پليدكارانه، آن را به دست آوريد، و آنانكه [به صورت متعه‏] از آنان برخوردار شويد، بايد مهرهايشان را كه بر عهده شما مقرر است، بپردازيد، و در آنچه پس از تعيين [در مدت يا مهر تغيير دهيد يا] به توافق رسيد، گناهى بر شما نيست، كه خداوند داناى فرزانه است‏

یا به صراحت در قران دستور به برده داری می دهد ، یا آیه 29 توبه می گوید باید دیگران یا مسلمان شوند ، یا پول زور کلانی بدهند و یا کشته شوند ! یعنی به صرف اینکه کسی نظرش با مسلمین فرق می کند، باید کشته شود.

 یا آیه سی و چهار سوره نسا ، به صراحت و وقاحت هر چه تمام تر، دستور به کتک زدن زنان می دهد. 

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا 
ترجمه: مردان بايد بر زنان مسلط باشند چرا كه خداوند بعضى از انسانها را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است، و نيز از آن روى كه مردان از اموال خويش [براى زنان‏] خرج مى‏كنند، زنان شايسته آنانند كه مطيع و به حفظ الهى در نهان خويشتندار هستند، و زنانى كه از نافرمانيشان نگرانيد، بايد نصيحتشان كنيد و [سپس‏] در خوابگاهها از آنان دورى كنيد [و سپس اگر لازم افتاد] آنان را کتک بزنید آنگاه اگر از شما اطاعت كردند، ديگر بهانه جويى [و زياده‏روى‏] نكنيد، خداوند بلندمرتبه بزرگوار است‏ 





خرید لامبورگینی چهارصد هزار دلاری برای پلیس دبی، شیوه ای جدید از این شیخ نشین ورشکسته، برای بر سر زبان افتان است!

$
0
0

این روزها عکسی در فیسبوکدست به دست می چرخد، درباره پلیس دبی که خودرو لامبورگینی به قیمت چهارصد هزار دلار، به عنوان خودرو پلیس خریده است.

همیشه بزرگترین ها را در جهان سوم می یابید...!

چرا همیشه کشورهای جهان سوم علاقه دارند (ترین ها) را در اختیار داشته باشند ؟نمونه اش هتل بسیار بزرگ در کره شمالی است،  مردم این کشور فقیر از گرسنگی در حال مرگ هستند ، اما رهبر دیکتاتور آن برای ارضای عقده خود این پروژه مضحک را رها نمی کند، پروژه ای که حتی اگر تکمیل شود، گردشگری وجود ندارد که از آن بهره ببرد! یا ساخت سدهای بزرگ بر روی نیل در مصر و یا ایران خودمان.

شاید مهمترین دلیل علاقه به داشتن برترین ها این است که آنها می خواهند با داشتن یکی از (ترین ها) در دنیا عقب ماندگی های دیگر خود را بپوشانند.

امارت دبی، یکی از شیخ نشین های هفت گانه امارات متحده عربی است. خود دبی، دیگر نفت چندانی ندارد و به دلیل بدهی های کلانی که دارد، عملا در حالت ورشکستگی به سر می برد.

چهار سال قبل، زمان افتتاح برج دبی، چون شیخ نشین دبی در آستانه ورشکستگی بود، ناچار شد که دست به دامان شیخ نشین پایتخت، ابوظبی گردد. چرا که ابوظبی، شیخ نشین ثروتمندی است و بخش نفت خیز امارات است. برای اینکه ابوظبی را ترغیب به سرمایه گذاری و کمک مالی به دبی کنند، حتی اسم برج دبی را به «برج خلیفه» عوض کردند. خلیفه، نام رییس شیخ نشین ابوظبی است.

حال، این امارت ورشکسته و بی اعتبار، برای اینکه باز نام خود را بر سر زبان بیاندازد، اتومبیل چهارصد هزاردلاری برای اداره پلیس خریده است.

به یاد بیاورید که ایرانیان، چه حجم عظیمی پول در بخش ساختمان این شیخ نشین، سرمایه گذاری کردند و چگونه این پول ها تباه شد؟! این کارهای امارت ورشکسته دبی، تنها برای جلب مشتری و گول زدن مردم عادی است.

کشوری که هنوز فاقد پارلمان و انتخابات است و به شیوه قبایل گومبا-گومبا اداره می شود، شهروندان آن کشور، هیچ تلاشی برای رسیدن به دمکراسی نمی کنند و اصولا نمی دانند دمکراسی چیست (!)،  از لحاظ تمدن، قریب هزار سال از دنیای مدرن، فاصله دارد.

با خرید اتومبیل چند صد هزار دلاری یا ساخت برج چند صد متری، نمی توان یک کشور را مدرن کرد، در حقیقت، مولفه های اصلی برای پیشرفته بودن یک کشور، احترام گذاشتن به حقوق بشر و وجود دمکراسی در آن جامعه است. 

یا مثلا، برج دبی:

چهار سال قبل، درباره افتتاح برج دبی، که بزرگترین برج دنیا بود، مطلبیرا نوشته بودم، که تصور می کنم تکرار بخشی از آن در اینجا، خالی از لطف نباشد.

برج دوبی بلندترین ساختمان روی زمین است، برجی که از فاصله نود کیلومتری قابل رویت است و هنگامی که بر طبقات فوقانی آن می ایستی ، به شرط تمیز بودن هوا و شرجی نبودن می توانی سواحل ایران را از پهنه خلیج فارس ببینی.

در مورد برج دوبی، غیر از عدد ارتفاع و تعداد آسانسورها که به انداره کافی توسط دیگر دوستان به آن پرداخته شده است، باید نکات ذیل را در نظر گرفت:

یک- به مسخره گرفتن ارزش های دنیای مدرن در این پروژه : احداث این پروژه توسط بسیاری از گروه های مدافع حقوق بشر و مدافع حقوق کارگری به شدت مورد انتقاد است. آنها معتقدند برای احداث این پروژه از کارگران به شکل (برده داری) استفاده شده است. کارگران در این پروژه و یا پروژه های مشابه با حقوقی کمتر از پنج دلار به ازا هشت ساعت کار در شش روز هفته در هوای شرجی و پنجاه درجه سانتی گراد دوبی مشغول به کار هستند. آنها هیچ سندیکا و تشکلی ندارند و در بسیاری ازموارد بدون گرفتن حقوق از کشورامارات اخراج شده اند. هزینه احداث این پروژه در صورتی که قرار بود حقوق کارگران در آن لحاظ شود بیش از دو برابر می شد.

دو- اقتصادی نبودن پروژه : این پروژه اصلا اقتصادی(فیزیبل) نبوده است. مانند پروژه برج العرب اولین هتل هفت ستاره دنیا که سیصد و پنجاه سال طول خواهد کشید تا اصل سرمایه و بهره آن بازگردانده شود. اگر نکته یک را نیز در نظر بگیریم خواهیم دید که این پروژه چه قدر خنده دار است. در حالی که دوبی فاقد نفت است ، اکنون بیش از پنجاه میلیارد دلار بدهی دارد.

سه-این پروژه کلا توسط شرکت های خارجی انجام شده است و علی رغم اینکه امارات مرتب بر نشان ملی بودن آن تاکید می کند، اما این ادعا نیز خنده دار است.

چهار- امارات از نظر تولید سرانه تولید گاز دی اکسید کربن در رده چهارم دنیا است . با راه اندازی این پروژه مقدار انرژی مصرفی آن برای خنک سازی ، معادل ذوب روزانه دوازده هزار و پانصد تن از یخ های قطب شمال است! به عبارت دیگر این پروژه مضحک به هیچ وجه سازگار با محیط زیست نیست.

در پایان باید گفت، در دنیای مدرن چیزهای مهمتری از بزرگترین برج یا ساختمان وجود دارد. نکاتی مانند حقوق بشر، دمکراسی و یا توجه به محیط زیست. داشتن صرفا یک ساختمان هزار متری نه نشان از تکنولوژی یک کشور است و نه نشان از پیشرفته بودن آن. این یک مثال خوب است که اگر در کشوری دمکراسی نباشد ، حتی منابع اقتصادی فراوان نیز داشته باشد، تصمیم گیری ها به بدترین شکل و مضحک ترین شکلش خواهد بود. مانند همین پروژه!







شما که خبر ندارید، اما یک دختری بود به نام ندا،بعد از انتخابات قبلی،گلوله خورد!حالا به تنور انتخابات فرمایشی خامنه ای بدمید!

$
0
0

در پی اینکه خانم پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی، از خاتمی برای شرکت در انتخابات دعوت کرده است، برخی تلاش می کنند که به تنور این انتخابات فرمایشی، که در حقیقت یک خیمه شب بازی بچگانه است، بدمند و این تنور را داغ کنند!

لازم است که به نکات ذیل، توجه کنیم:

-          شخصا، احترام بسیار زیادی را برای خانم پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی قایل هستم. در حقیقت،  او را زن بسیار بزرگی یافته ام، به یاد دارم که یک سال بعد از کشته شدن مظلومانه سهراب، او گفته بود که حاضر است در عوض آزادی زندانیان سیاسی، از خون فرزندش بگذرد.
در حقیقت، این زن دردکشیده، نمونه بارز زنان زجر کشیده ایران هستند، در حالی که این رژیم عزیزترین کس او را کشته بود، او حاضر شده بود که از خون فرزندش بگذرد، به شرطی که تعدادی انسان بی گناه، از زندان آزاد شوند.
این زن بزرگ را نمونه بارز بخشش و محبت و انسانیت می دانم. 
-          نباید به کیش شخصیت دچار شد:
 گرچه مادر سهراب، سمبل بخشش و مهر مادری است، گرچه باید او را بروی تخم چشم جا داد، گرچه مردان ایران، باید در مقابل او کلاه از سر بردارند، ولی باز، این دلیل نمی شود که هر چه خانم فهیمی گفت، درست باشد!
فراموش نکنیم که نظر هر کسی، قابل نقد است، و ممکن است اشتباه باشد! 
-          به یاد بیاورید که خانم فهیمی، با توجه به سانسور گسترده داخل کشور، به بسیاری از مطالب و اخبار روز، دسترسی ندارد.
و اما نظر نگارنده درباره شرکت در انتخابات:

-          اصولا، این خیمه شب بازی مضحک، اسمش انتخابات نیست. وقتی نمایندگان خامنه ای در شورای نگهبان، اجازه دارند افراد مخالف و منتقد را حذف کنند، چیزی به نام انتخابات وجود نخواهد داشت!
تصور کنید یک مهمان، به خانه شما بیاید، جلوی او یک تعداد سیب بگذاریم و بگوییم هر نوع میوه ای می خواهی انتخاب کن! اصولا میوه دیگری جز سیب وجود ندارد که او بخواهد انتخاب کند!
این مثال ساده، دقیقا اتفاقی است که در خیمه شب بازی رژیم رخ می دهد! کسی جز وابستگان این رژیم، در این خیمه شب بازی حضور ندارد و رژیم جلوی حضور بقیه را می گیرد، و بعد حتی در نتیجه همین خیمه شب بازی نیز، تقلب می کند، اسم این کار، دیگر انتخابات نیست..! 
-          حضور در این انتخابات، بی حرمت کردن خون کسانی که است در اتفاقات بعد از انتخابات گذشته کشته شدند. وقتی مردم در انتخابات حاضر شوند، به رژیم اسلامی می گویند: «کشتن امثال سهراب اهمیت نداشته است، ما باز در انتخابات، شرکت می کنیم!» 
-          حضور در انتخابات، باعث می شود که به این رژیم، مشروعیت بین المللی داده شود. حضور در این انتخابات، خیانت به تک تک شهروندان ایران و نسل آینده است، حضور در انتخابات، خدمت به خامنه ای است، و خیانت به دمکراسی و آزادی محسوب می شود. 
شرکت در انتخابات، نه تنها خیانت به خون جانباختگان راه آزادی، بلکه خیانت به تک تک شهروندان، خیانت به دمکراسی و نسل آینده است. 

گویا برخی فراموش کرده اند که چه بر ما گذشته است، شاید بد نباشد در اینجا، فیلم کشته شدن ندا  را بگذارم، تا به یاد بیاوریم که چگونه ملت ایران توسط احمدی نژاد و خامنه ای، تحقیر شد، چگونه به غرور تک تک شهروندان ایرانی تجاوز شد...! 







پاسخی به مقاله سهراب ارژنگ، در نشریه فضول محله و انتقاد از شورای ملی:

$
0
0

یکی از نویسندگان مجله فضول مجله، در مقاله ایبه تشکیل شورای ملی پرداخته بود و انتقاداتی را مطرح کرده اند که پاسخ به آنها، در زیر، آورده می شود: 

یک- ایشان شورای ملی را انتصاب شاهانه خوانده اند.

این نهایت بی انصافی است، انتخابات آزاد بوده و همه می توانسته اند کاندید شوند، چند حقوق دان مستقل از فرانسه نیز بر انتخابات، نظارت می کرده اند.

سوال اینجاست، چرا نویسنده خود در این انتخابات نامزد نشده است؟!

نمی شود گوشه ای نشست و تنها به دیگران خرده گرفت، وقتی راه برای مشارکت باز است و از همه نیز دعوت شده است، مشارکت نکردن ایشان و یا دیگران، کم لطفی آنان به مام وطن است.

دو- نوشته اند این انتخابات، انتصاب بوده و دور از چشم دیگران انجام گرفته است...!

این سخن نیز، دور از انصاف است. انتخاباتی آزاد بوده، در همه جا گفته شده است که چنین انتخاباتی در جریان است و از همه برای حضور در آن دعوت شده است.

سه- ایشان لیستی از اشخاص انتخاب شده را معرفی کرده و به انتقاد از آنها پرداخته اند.

نباید فراموش کرد که شورا، تنها یک کمپین برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران است. قرار نیست اعضای این کمپین، بر کشور ایران حکومت کنند.

باز سوال قبلی تکرار می شود، این انتخابات، انتخاباتی آزاد بوده است، هر کسی می توانسته کاندید شود (به شرط نداشتن سو یشنیه در دادگاه).
حال باید از منتقدین پرسید، چرا خود حاضر به مشارکت نشده اند؟!

نکته اینجاست،   من نمی توانم بگویم چون با آقای فلان مشکل دارم، با  روش و اندیشه او موافق نیستم، پس او حق ندارد در آینده کشورش مشارکت کند، این اولین گام به سمت دیکتاتوری است.

اجازه بدهید مثالی بزنم، مثلا  فلان نامزد،  که مورد انتقاد نویسنده قرار گرفته است، اگر حذف می شد و اجازه مشارکت به او داده نمی شد، خود این نویسنده، می گفت این انتخابات فرمایشی  است و فیلتر بر آن وجود دارد...!

کدام دادگاه مستقل، نامزد مورد انتقاد ارژنگ را  محکوم کرده است؟  تا زمانی که دادگاهی او را محکوم نکرده، کسی حق ندارد که بر اساس نظر شخصی ، حقوق انسانی او را زیر پا گذشته و مانع نامزدی او شود.

سپس ارژنگ گرامی، در قیاسی عجیب، به مقایسه شورای ملی با شورای مجاهدین پرداخته است.

گویا ایشان فراموش کرده که تفاوت عظیمی در این دو تشکل وجود دارد، که رئوس آن به شرح ذیل است:

الف) شورای ملی ایران، منشور کاملا مشخصی دارد، که در آن به صراحت، دمکراسی و حقوق بشر، اولین و اساسی ترین بند محسوب می شوند، اما  تشکل مجاهدین، بر اساس اندیشه های مارکسیسم و اسلامی بنا شده است.  

ب) در شورای ملی، یک انتخابات آزاد وجود داشته، هر ایرانی، به صرت ارایه کارت شناسایی، می توانسته هم نامزد شود و هم رای بدهد. اما تشکل مجاهدین، بدون انتخابات آزاد صورت پذیرفته است، و اصولی انتخابی در کار نبوده است.

ج) برای اجلاس شورای ملی، هر نامزدی، باید هزینه حضور خودش را بدهد، یعنی پول هتل و هواپیما بدهد و برای آینده کشورش، حداقل کمی خرج کند. اما در تشکل مجاهدین، مجاهدین با استخدام پناهندگان دیگر کشورها، سالن را پر کرده اند...!

سوال ساده ای را باید از ایشان پرسید: 
آیا ایشان هیچگاه توانسته اند در تشکل مجاهدین شرکت کنند و آیا انتخاباتی بوده که ایشان در آن نامزد شوند؟! در حالی که  ایشان می توانسته اند در انتخابات شورای ملی، براحتی نامزد شوند. 

ایشان، سپاس به بددهنی برخی اشاره می کنند که خود را طرفدار رضا پهلوی می دانند و تلاش می کنند که به استناد آن، به این شورا حمله کنند. 

اینکه افرادی بی ادب، خود را طرفدار رضا پهلوی معرفی می کنند نیز، هیچ ربطی به این شورا ندارد. بماند که اصولا، از نظر من ربطی به خود رضا پهلوی هم ندارد!! چون رضا پهلوی به صراحت چنین رفتاری را محکوم کرده است.

ایشان سپاس تصاویری جعلی را که گویا یک نفر به عنوان طرفدار رضا پهلوی، بر روی فیسبوک گذاشته، نقل کرده اند و بر اساس آن، می خواهند این شورا را محکوم کنند...! باید یادآور شد که اگر این تصاویر، بر روی فیسبوک رضا پهلوی و یا سایت او قرار داشت، صحبت ایشان، قابل بررسی بود و می توانست گفت اعضای این شورآ، به جعل دسته زده اند.  اما از کجا معلوم که خود رژیم، به چنین کاری دست نمی زند؟! بماند که بعدا، صدا و سیمای رژیم، از همین تصاویر استفاده کرده و در تلوزیون رژیم، انرا نقل کرده است.

در انتها،  درخواست ایشان از خانم دکتر عراقی، مبنی بر این بود که ایشان باید از شورای ملی خارج شوند...! جدای از اینکه خانم دکتر عراقی، خود از اعضای کمیته موقت بوده اند، ترغیب اینچنین دیگران، به جدا شدن از یک تشکل سیاسی که هدفش، انتخابات آزاد در ایران است، کمی مرا شگفت زده کرد. 






داستان کوتاه/ معجزه من: حضرت ایوب، اسم قلم مخصوص سهراب بود...!

$
0
0
این داستان کوتاه را برای مجله فضول محله نگاشته بودم و دیروز، در آن نشریه منتشر گردیده است. می توانید آنرا در این پیوند مطالعه فرمایید. در اینجا، آنرا مجددا منتشر می کنم: 
-----------------------------------
تازه دوازده سالم شده بود و کلاس اول راهنمایی بودم. شهر محل زندگی ما، در منطقه گرمسیر بود، اواخر سال تحصیلی، یعنی خردادماه، ما ناچار بودیم در اوج گرما، به مدرسه برویم. دمای هوا در آن روزها، راحت به چهل و سه یا چهل و چهار درجه می رسید.

در کشورهای پیشرفته، معمولا به دلیل مسایل ایمنی، ادارات دولتی و مدارس را در دمای بالای چهل درجه تعطیل می کنند، چرا که امکان دارد افراد مسن و یا کودکان، به دلیل گرمازدگی آسیب ببیند. اما آن روزها، حتی وقتی دماسنج، چهل و پنج درجه را نشان می داد، از تعطیلی خبری نبود..!

تنها وسیله سرمایشی در مدرسه ما، پنکه های سقفی بود، پنکه هایی که تنها باد داغی را به سر و صورت ما می زدند و ما ناچار بودیم زیر آن هوای داغ، درس بخوانیم.

آن روزگار، زمان جنگ بود و قطع شدن برق، چیزی کاملا طبیعی بود، ماهی یکی یا دو بار  برق می رفت و اگر در زمان مدرسه، چنین می شد، پنکه ها از کار می افتاد و به دلیل گرما، مدیر مدرسه، با یک ورقه فلزی، به میان راهرو می آمد و با چکش به آن می کوبید که یعنی مدرسه تعطیل است، دانش آموزان عزیز، می توانند شرشان را کم کنند و بروند به خانه های خود!   و البته ما به جای بازگشت به خانه، در همان هوای چهل و چند درجه، به فوتبال مشغول می شدیم.

تا اینکه در اواخر آن سال، در درس حرفه فن، ما با برق کشی آشنا شده بودیم. من روش جالبی کشف کرده بودم.

چند هفته ای به اتمام سال تحصیلی باقی مانده بود که من در کنار نیمکت خودم،  یک پریز برق پیدا کردم. به ناگاه، فکری شیطانی به مغز من خطور کرد، فردای آن روز، من یک دوشاخه خریدم، در داخل آن، یک اتصال کوتاه ایجاد کردم و هر موقع اراده می کردم که کل مدرسه را تعطیل کنم (!)، آنرا به پریز بغل نیمکتم می زدم! در نتیجه فیوز برق می پرید و حتی وقتی مدیر بیچاره، تلاش می کرد فیوز را به سر جایش بگذارد، چون آن دوشاخه در برق بود، موفق نمی شد! و در نتیجه، مدرسه را تعطیل می کرد.

حدود دو هفته، این  هنرنمایی من تکرار شده بود، و تقریبا تمام بچه های کلاس می دانستند، و هر روز، بساطی بود، زنگ آخر که همه خسته بودند، گرد من جمع می شدند و به من التماس می کردند که مدرسه را تعطیل کنم.

دیگر در مدرسه، برای خودم به شخصیت مهمی تبدیل شده بودم، تا قبل از آن، به زور توپ جمع کن محسوب می شدم (!)، اما حالا دیگر کاپیتان شده بودم، برای خودم اعتبار داشتم و بقیه حرفم را گوش می کردند، چون کافی بود که به همه بگویم چون مثلا از فلان دانش آموز، ناراحت هستم، دیگر آن روز کلاس را تعطیل نمی کنم! آن دانش آموز بیچاره، مورد غضب دیگران واقع می شد.

از آن طرف مدیر مدرسه تلاش بسیاری داشت تا بفهمد مشکل کار کجاست، کلی خرج کردند و  بخش عمده ای از سیم کشی ساختمان را عوض کردند، تمام پریزها و کلید ها را وارسی کرده بودند، اما چیزی نیافته بودند، چرا که  من دوشاخه نازنینم را، بعد از استفاده با خودم به خانه می بردم!

تا اینکه یک روز، سر صف دیدیم که همه معلم ها به حیاط مدرسه آمدند و پشت هر صف، یک معلم ایستاد. مدیر مدرسه پشت بلند گو گفت: «می خواهند وسایل ما دانش آموزان را بازرسی کنند، کسی از سر جایش تکان نخورد.» و معلمین و ناظم ها، شروع کردند به جستجوی نفر به نفر دانش اموزان!

من اول فکر می کردم اینها دنبال نوار و یا عکس سکسی یا چیزی شبیه این هستند، چون آن روزگار، همراه داشتن این چیزها، جرم خیلی بزرگی بود؛ و اصلا به فکر آن دو شاخه لعنتی نبودم! نوبت به من که رسید، به اطمینان، قدم به جلو گذاشتم و کیفم را به ناظم دادم، و چون او شروع به گشتن کرد، برای لحظه ای فهمیدم که داستان چیست...! هدف از بازرسی آن روز، تنها یافتن ابزار شیطانی من بود که با آن برنامه مدرسه را به گند کشیده بودم،  گویا برق کشی که برای حل مشکل آورده بودند، به مدیر مدرسه گفته بوده که ممکن است کسی چنین کاری کرده باشد!

وقتی ناظم مدرسه دوشاخه مذکور را از کیف من درآورد، با صدای بلند مدیرمان را صدا زد و در حالی که دوشاخه را بالای دست نگه داشته بود، گفت: «آقای فهیمی، پیداش کردم» و بعد چنگ زد و از پشت، لباس مرا محکم نگه داشت، مبادا که فرار کنم!

مدیر مدرسه، دستور داد جستجوی بقیه دانش آموزان را متوقف کنند،  من را نیز به دفتر مدیر بیاورند. وقتی مرا به طرف مدیر مدرسه می بردند، دیدم که آن یکی ناظم مدرسه، برای کندن ترکه، به طرف درخت توت وسط حیاط رفت!

وقتی وارد دفتر مدیر شدم، از ترس می لرزیدم، می دانستم که کتک بدی در انتظار من است، اما ترس من فقط از کتک نبود، ممکن بود مرا از مدرسه اخراج کنند و من یک سال از درسم عقب بیافتم.

چند دقیقه ای به سکوت گذشت، و من برای اولین بار، دیدم که بلاتکلیفی  قبل از کتک خوردن، از خود کتک خوردن ، بدتر است! (بماند که این تجربه بد را سالها بعد، در بازداشتگاه وزارت اطلاعات تجربه کردم! )

بعد از آن چند دقیقه که بسیار سخت گذشت، مرا به روی سکوی جلوی صف اول بردند، این سکو، که قریب دو متر ارتفاع داشت، برای این ساخته بودند که هنگام مراسم صبح گاه، مدیر یا نظام، روی آن بیاستند و برای دانش آموزان سخنرانی کنند.

در مدرسه ما، سه نفر از دانش آموزان قوی هیکل، که معولا چند سال را درجا زده بودند، به عنوان مبصر کل، به ناظم ها، در برقرار نظم، کمک می کردند.

آن دو مبصر کل، مرا بر روی زمین خواباندند، و چوب بزرگی را اوردند و پای مرا به آن بستند و رسما در جلوی همه، مرا فلک کردند. نمی دانم درد فلک شدن بیشتر بود، یا فشار عصبی ناشی از اینکه نمی توانستم تکان بخورم، و  برای دفاع از خودم، کاملا احساس ناتوانی می کردم؛ یا از همه بدتر، خجالتی که جلوی آن همه دانش آموز متحمل می شدم.

بعد از کتک، مرا به دفتر مدیر بردند، مدیر مدرسه نیز شخصا کتک مفصل دیگری به من زد و بعد به خانه ما زنگ زدند تا یکی از والدین من بیایند. مدیر مدرسه، رسما می خواست مرا اخراج کند.

او برای پدرم توضیح داد که چگونه، اداره آموزش و پرورش استان، از اینکه بیش از بیست بار مدرسه، بدون دلیل تعطیل شده، عصبانی است و او هیچ راهی، جز اخراج من ندارد!

بعد از خواهش و تمنای بسیار پدرم، مدیر مدرسه قبول کرد که مرا برای چند هفته اخراج کند و من دیگر تا پایان سال، به سر کلاس نیایم، و فقط برای امتحانات مراجعه کنم، برای سال بعد نیز، باید به مدرسه دیگری می رفتم.

خلاصه کلام، این اولین باری بود که از یک  تکنولوژی ساده، چون دو شاخه پریز برق ، استفاده نامشروع (!) می کرد و بابت آن تاوان می دادم. بماند که چند سال بعد، به خاطر وبلاگ نویسی، گرفتار شدم و بعد هم ناچار به آوارگی شدم.

من به اخراج خودم از مدرسه، اعتراضی نداشتم و از آن راضی بودم، اصلا هدف من، شرکت نکردن در سر کلاس، در آن هوای گرم بود، به هر حال، من نمره اول مدرسه بودم و بدون حضور در کلاس نیز، می توانستم نمره های خوب بیاورم و چندان نگران این ماجرا نبودم، اما کتکی که خورده بودم، مرا بسیار عصبانی کرده بود.

در آن ایام روزگار، من پسرعمویی داشتم به نام سهراب، که همسن من بود، اما چون چند سال رد شده بود، هنوز کلاس چهارم دبستان بود! ما دو نفر،  بسیار با هم صمیمی بودیم، و زمانی که من اخراج شدم، او هم امتحاناتش تمام شده بود، چون امتحان مدارس دبستان، زودتر تمام می شد.

به پیشنهاد او، قرار شد که از مدیر مدرسه انتقام بگیریم، خانه آقای مدیر، کوچه پشتی خانه ما بود و  هر روز بعد از ظهر، من و سهراب، به درب خانه مدیرمان می رفتیم، با اینکه میدانستیم خود او خانه نیست، اما برای آزار خانواده اش، زنگ می زدیم و فرار می کردیم!

بعد از چند بار زنگ زدن و فرار کردن، ما به این نتیجه رسیدیم که زنگ زدن و فرار کردن، چندان لذت انتقام را به ما نمی دهد، تا اینکه سهراب، پیشنهاد کرد ما بر روی دیوار خانه او ادرار کنیم!

به مدت یک هفته، کار من و سهراب این بود که هر روز، چند لیوان آب بخوریم، بعد به طرف خانه آقای مدیر بدویم، و بر روی دیوار خانه اش، جیش کنیم...! آن ساعت بعد از ظهر که ما چنین می کردیم، در آن شهر کوچک و در آن تابستان داغ، هیچ کسی در آن کوچه نبود و ما بی هیچ مشکلی، انتقام خود را بر روی دیوار خانه اقای مدیر، پاش پاش می فرمودیم...!

کم کم، ذوق هنری ما به کار افتاده بود و با همان ادارار کردن، شعار می نوشتیم، یا اینکه نقاشی می کردیم!  
چند هفته ای کار ما این شده بود، تا اینکه یک روز صبح، زن عمویم به من و سهراب، چند قاشق داروی تقویتی آهن داد. این داروی آهن، به شکل عجیبی، ادرار ما دو تا را قرمز رنگ کرد، گویا این از اثرات جانبی آن داروی تقویتی بود.

قرمز شدن ادرار، چیزی نبود که من و سهراب را از ماموریت مهم خودمان، که همانا ادرار کردن بر روی دیوار خانه آقای مدیر بود، باز دارد! آن روز بعد از ظهر،  وقتی به کوچه آقای مدیر رفتیم، سهراب گفت حالا که ادرار ما رنگی است، بگذار عکس آقای مدیر را روی دیوار خانه اش، نقاشی کنیم...!

و ما دو نفر، تصویری از مدیر مدرسه، با ادرار خود نقاشی کردیم. مدیر مدرسه ما، آدم کچل و ریشویی بود، تمامی تلاش خودمان را کردیم که مضحک ترین قیافه ممکن از او را به تصویر بکشیم، و  برایش ریشی برزرگ و کله ای بزرگتر، طراحی کردیم!

آن روز، روز اول محرم بود...!

عصر آن روز، من و سهراب و دیگر بچه های محل، مشغول بازی فوتبال بودیم که متوجه وضعیت غیرعادی شهر شدیم، در کوچه مجاور که خانه آقای مدیر قرار داشت، صداهای عجیب و غریبی به گوش می رسید...!

من و سهراب، دوچرخه های خود را برداشتیم و به سرعت، به طرف آن کوچه رفتیم، از دور مردمی را دیدیم که دور محل هنرنمایی من و  سهراب، به گرد آن پرتره هنری، جمع شده اند و بر سر و کله خود می زنند...!  گویا مردم، تصور می کردند که این شکل عجیب و رنگی بر روی دیوار، تصویر حضرت ابولفضل است...!

من و سهراب، به سرعت به خانه رفتیم، تا ساعتها، زیر یک پتو قایم شده بودیم و از ترس می لرزیدیم، با خود عهد کردیم که هیچگاه، درباره این کارمان، به کسی چیزی نگوییم. می دانستیم که جیش کردن به دیوار خانه آقای مدیر، در مقابل این فاجعه ای که رخ داده، هیچ است...!

مردمی که نقش آب بر روی دیوار را معجزه دانسته، او را تصویر ابولفضل می پندارند و به آن آویزان می شوند...!

در ایام جوانی، فهیمدم که  سهراب، بر قلم مخصوص و جادویی خود، نام نهاده بوده و او را حضرت ایوب صدا می کرد، می گفت امید دارد که صبوری ایوب را داشته باشد...!

از این ماجرا، قریب سی سال می گذرد، من به دلیل استفاده نامشروع دیگری از تکنولوژی (!)؛ یعنی وبلاگ نویسی، ناچار به فرار از ایران شده ام و در انگلیس زندگی می کنم، سهراب در بیست ساگی، عاشق دخترخاله اش شد، با او ازدواج کرد و دو بچه کوچک داشت، تا اینکه در تظاهرات سال 2009 علیه رژیم، او را در اهواز دستگیر کردند، چند هفته زیر شکنجه بود، و وقتی حال جسمی او بسیار بد بود، به او مرخصی دادند، اما سه روز بعد از اینکه به مرخصی رفت، دچار ایست قلبی شد و درگذشت. هیچ کس ندانست که  در این چند هفته بازداشت، چه بر سر این جوان آمده بود، او به هیچ کسی چیزی نگفته بود. تنها از صورت و کمر کبود او، فهمیده بودند که  بشدت او را در مدت بازداشت، کتک زده اند.

سالها از نقاشی من و سهراب، با آن قلم مخصوص(!)،  بر روی دیوار می گذارد، و هنوز هر سال، اول ماه محرم، مردم خرافاتی آن شهر، جلوی خانه آقای مدیر، مراسم نذری و دعا برقرار می کنند، به این امید که حضرت ابولفضل، مشکلات انها را حل کند...!

با اینکه ده ها سال از این ماجرا گذشته است، هنوز وقتی اسم پیامبران الهی و معجزه می آید، من به یاد قلم مخصوص (!) می افتم و معجزه ای که بر روی آن دیوار به جا گذاشتیم...!

پی نوشت: بخشی از این ماجرا، واقعیت دارد! 

---------برای دیدن دیگر داستان های که در این وبلاگ گذاشته ام، به این پیوند مراجعه فرمایید.








ارزش های اخلاقی جامعه باید عوض شود/ اتفاق واقعی:این چگونه دینی است که پدر و مادر را توجیه می کند که دختر بیگناه خود را اینچنین وحشیانه به قتل برسانند!؟

$
0
0
چند روز پیش، مصاحبه ای با یکی از وکلا مدافع حقوق بشر منتشر شده بود که در آن، به شرح کشته شدن دختری نوجوان پرداخته بود. چند روز است این ماجرا، چون بختک، به سینه من افتاده و از ذهنم، خارج نمی شود.
پدر و مادری، به دلیل اینکه فکر می کنند دختر آنها، دوست پسر داشته و حامله شده است، دختر نوجوان خود را می کشند.
موازین اخلاقی جامعه، باید عوض شود:
در جامعه کنونی ایران، زن ناموس محسوب می شود، رابطه جنسی او با یک نفر دیگر، با وجود اینکه از روی رضایت است، یک فاجعه تمام عیار است، فاجعه ای که می تواند باعث شود پدر و مادر، عزیزترین کس خود را بکشند.
حال در همین جامعه، تجاوز شوهر به زن، کاملا طبیعی است و اصولا غیرقانونی هم نیست،
در جامعه ای که آمار تجاوز، بیداد می کند و قربانیان تجاوز، از شدت شرم، حاضر نیستند تجاوز را گزارش کنند، و اگر هم گزارش کنند، پلیس اول آنها را به جرم رابطه نامشروع، بازداشت می کند، اما رابطه ای که با رضایت طرفین است؛ جرم محسوب می شود و می تواند عواقب وحشتناکی به همراه داشته باشد.
در تمام جوامع متمدن دنیا، کودکان و نوجوانان از حرمت ویژه برخوردارند،  و حتی اگر کودک یا نوجوانی، جرمی مرتکب شود، در دادگاه ویژه کوکان به آن جرم رسیدگی می شود، و مجازات بسیار سبکتری نیز، در انتظار او است، چرا که هر انسان عاقلی می داند، شخصیت آنها هنوز شکل نگرفته است. 
اما در این اتفاق، می بینیم که به اتهام یک رابطه معمول، که حق انسانی هر دختر و یا پسری است، این دختر بیچاره، توسط پدر و مادر خود، کشته می شود. 
شرح ماجرا:
شرح این ماجرا، آنقدر عجیب است که نفس آدمی، به شماره می افتد. این ماجرا، در زیر، نقل شده است:
نوشته شده توسط: غلامحسین رئیسی(وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر):
خانه امن: جامعه امروز ایران بخصوص حوالی دادگستری ها برای کسانی که با آن سروکار روزانه دارند همواره پر است از خاطرات تلخ که گویای خشونت های مکرر است. جزییات یکی از این خاطرات همراه با شرح حقوقی آن در پی با هم مرور می کنیم.
الف) شرح ماجرا
     تابستان سال ۱۳۸۸، طبق معمول برای پیگیری پرونده قتلی که در آن وکالت خانمی که متهم به کشتن شوهرش شده بود ف به دادسرای ویژه امور جنایی مراجعه کردم. آنروز هم مثل روزهای دیگر دفتر بازپرسی ویژه پروندهای قتل بسیار شلوغ بود. و هروقت به این بخش از دادگستری مراجعه می کردم می دانستم که باید ساعتها را در آنجا سپری کنم تا مجالی پیدا شود و در خلال کار  چند دقیقه ای  آقای بازپرس را ملاقات کرده و پیگیر پرونده موکلم باشم. بعد از ساعتی انتظار بالاخره من موفق به ورود به اطاق بازپرس شده و در حال گفتگو با او بودم که ناگهان یکی از ماموران پلیس آگاهی ( ویژه تحقیقات پروندهای قتل ) وارد اطاق بازپرس شد، و از آنجا که پلیس معمولا احساس برتری دارد، بدون توجه به گفتگوی من و قاضی بازپرسی، پرونده ای جدید که در دستش بود روی میز درست جلوی قاضی قرارداد و شروع به ارائه توضحاتی در باره پرونده جدید به قاضی نمود. من ناچار بودم سکوت کنم تا او فرمایشاتش خاتمه یابد، این بار حرفهای این مامور پلیس جالب توجه بود. او باتوجه به سابقه ذهنی بازپرس شروع به ارائه توضیحاتی کرد، هر چه او بیشتر توضیح میداد من علاقمند تر به شنیدن جزییات بیشتر علاقه مند می شدم! در آن لحظه به این فکر بودم که چگونه به محتوی پرونده دسترسی پیدا کنم! جاذبه این پرونده به حدی بود که به  تضییع وقتم کمترین توجهی نداشتم، گو اینکه برای پلیس و قاضی نیز بی اهمیت بود. سراپا گوش حرفهای آنها را دنبال میکردم و در عین حال قیافه معمولی او و گاهی مزه پرانی های هایش که حکایت از این داشت که قضاوت نهایی را نیز انجام داده است برای من جالب بود! ” آره بابا دختره وضعش خراب بوده و رئیس دبیرستانش هم می گفت تو مدرسه همه می دانستند که او دوست پسر داشته، آخه خیلی وقت نیست که به شهر آمدند” مامور به بارپرس می گفت. بازپرس می خندید و حرف های مامور را تصدیق می کرد. رفتار مامور پلیس و حرف هایش توجه بیشتری کردم و تمام آنها را شنیدم، با اتمام حرف های او بعد از اینکه از اطاق بازپرس خارج شد، رو به قاضی کردم و خواستم تا اجازه دهد پرونده ای که پلیس با خود آورده را مطالعه کنم، بازپرس ابتدا  مخالفت کرد و سپس با اصرار من و تاکید بر اینکه حاضرم بدون دستمزد وکالت پرونده را قبول کرده، پذیرفت تا مطالعه مختصری از پرونده داشته باشم. من با دقت زیاد تمامی اوراق پرونده که چندان زیاد نبود و حاوی عکس هایی نیز بود را مطالعه نمودم . وقتی شرحی که از روی عکس ها بود خواندم ، ناخواسته ضربان قلبم افزایش یافت، اگر چه برای اولین بار نبود که با چنین پرونده ای روبرو میشدم و دقیقابا عین همین اتفاق قبلا در یک شهرستان نسبتا کوچک برخورد کرده بودم ، اما اینبار معصومیت از دست رفته ای در مقابلم بود و فریادش در گوش من طنین داشت.
   ب)شرح پرونده
       طبق گزارش پلیس ویژه قتل ده روزی بود که از حادثه کشته شدن دختر نوجوان حدودا پانزده ساله ای گذشته بود. این گزارش می گفت: دختر دبیرستانی وقتی که ده روز قبل از دبیرستان به خانه می آید، به مادرش می گوید، در ناحیه پایین شکمش احساس درد شدید دارد، مادرش ابتدا توجه نمی کند، تا اینکه موقع غروب میزان درد او بیشتر می شود و با استفراغ همراه بوده است. مادر بناچار او را به نزدیکترین درمانگاه حوالی منزلشان در جنوب شهر می برد،  آقای دکتری در آنجا دختر نوجوان را معاینه می کند. آزمایشگاه درمانگاه در آن وقت تعطیل بوده و دکترعلائم مسمومیت را بررسی می کند، چون دختر را فاقد نشانه ای از مسمومیت می بینید، بدون اینکه آزمایشی از او بعمل آورد، احتمال حاملگی او را مطرح می کند. دخترهر نوع تماس جنسی را انکار می نماید، اما مادر مضطرب و نگران حرف های او را باور نمی کند.
 دختر در مسیر دبیرستان با پسر جوانی دوست شده بود وگاهی با او صحبت می کرده است. این موضوع به گوش مدیردبیرستان نیز میرسد،چندین بار به او تذکر داده می شود تا به اصطلاح خانم مدیر،خود را اصلاح کند، مدیر او را لااوبالی و بی تفاوت نسبت به درس، مقررات مدرسه، شرکت در مراسم مذهبی و حجاب اسلامی معرفی می کند. مدیر می گوید ما به مادرش گفته بودیم که مواظب دخترش باشد و او باید رفتارش را اصلاح نماید.
     اواخر شب پدر دختر به منزل می آید و مادرش تمام ماجرا را برایش بازگو می کند. آنها از گرفتن تصمیم درست عاجز هستند. عواقب حاملگی خارج از ازدواج و وحشتی که این موضوع در فرهنگ ایرانی برای خانواده و حتی برای قربانی ایجاد می کند، قابل توجه است. مادر با خودش فکر می کند، جلو در وهمسایه چکار کنیم، فردا که شکم حامله او پیدا شد چه خاکی به سر کنم! به فامیل چه بگوییم! و افکاری مانند اینها اجازه تفکر صحیح به آنها نمی دهد.
پدر و مادر درمانده سر انجام احمقانه ترین رفتار را با تصمیمی عجیب، نشان میدهند! آنها بدین وسیله به خیال خود از یک مشکل بزرگ رهایی می یابند.برای پاسخ دادن به وسوسه های نادرست و همراه شدن با خرده فرهن گهای جاهلانه که فراوان با آن مواجه هستیم، واین پدر و مادر اولین و آخرین آنها نیستند،دستان خود را آلوده به گناهی سنگین می کنند.
     درحالیکه دختر بی گناه با همان درد به خواب رفته است. مادر بالشی را آماده می کند و با پدر به بالین دختر بی گناه می روند، و بعد با قرار دادن بالش درست روی دهان او برای چند دقیقه مادر روی بالش می نشیند و مانع تنفس او می شود، و بدین وسیله مرتکب یک جنایت عمدی هولناک می شوند.
 بعد از کشتن دختر بوسیله والدینش به کلانتری محل اطلاع میدهند که دخترشان بصورت ناگهانی دچار مرگ شده است. به دلیل استفاده از بالش اثری از جنایت در ظاهر دختر معلوم نبوده و پدر و مادر بدین وسیله و اگاهانه سعی در طبیعی جلوه دادن ماجرای مرگ دخترشان می کنند.  ابتدا اعلام می کنند از کسی شاکی یا مظنون نیستند و در خواست صدور جواز دفن می نمایند. از آنجایی که طبق بند ۱۵ دستوالعمل سازمان پزشکی قانونی ایران در مرگ های ناگهانی، غیر منتظره و غیرقابل توجیه صدور جواز دفن منوط به معاینه جسد بوسیله پزشکی قانونی است. بنابراین کلانتری محل در مرگ نوجوانی که هیچ توجیهی ندارد ناچار است تا موضوع را به پزشکی قانونی اعلام کند. پزشکی قانونی نیزبه بررسی بیشتر و انجام کالبد شکافی نیاز داشته بدین منظور پرونده به دادسرای عمومی ارسال می گردد. دستور کالبد شکافی بوسیله بازپرس صادر می شود.
          پزشکی قانونی با کالبد شکافی جسد دختر گزارش میدهد که او تماس جنسی با کسی نداشته است و “حامله نبوده است” و به “بیماری کیست تخمدان” مبتلا بوده است. (تصاویر گرفته شده از رحم باز شده او همراه با تشریح پزشکی قانونی این را بخوبی نشان میداد.) وعلت اصلی مرگ خفگیاز طریق انسداد دهان و مجاری تنفسی تشحیص داده می شود و به پلیس و بازپرسی اعلام می گردد. بنابراین جنایتی رخ داده که سبب مرگ این دختر شده است.
با آشکار شدن موضوع قتل، پدر و مادر دختر تحت تعقیب قرار می گیرند، ادامه تحقیقات پلیس نشان می دهد که تنها پدر و مادر این نوجوان می توانند مرتکب این فاجعه شده باشند. بر این اساس تحقیقات ادامه پیدا می کند. درحالیکه والدین این دختر هر دو در قتل فرزندشان سهیم بوده اند، و مادر در اولین بازجویی پس از روشن شدن علت مرگ دخترش،اظهار می کند:” که هر دو تصمیم به انجام این جنایت گرفتیم، اما او روی بالش می نشیند تا جان یک دختر بی گناه فدای افکار پوسیده حفظ ناموس یا عرض و آبرو گردد! با ادامه تحقیقات مادر قتل دخترش را نمی پذیرد و آنرا انکار می نماید، اما پدر آنرا می پذیرد ، این در حالی است که چنانچه اشاره شد، پلیس نشانه هایی داشته که مادرروی بالش قرار گرفته است و مرتکب قتل شده است، ولی پدردقیقا قتل را می پذیرد.
 ج) شرح حقوقی
اقرار پدر به قتل دخترش به این دلیل است که برابر ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۷۰ که دقیقا از مقررات اسلامی اقتباس گردیده است، و مقرر می دارد:” پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد .” در حقیقت این قانون پدر و جد پدری در قتل عمدی فرزندشان ازمجازات  قصاص نفس ( اعدام) مبراء دانسته است، ومجازات را تنها تعزیر بدون بیان نوع و مدت آن ( نوع از این نظر که شلاق باشد یا زندان یا جزای نقدی و میزان از این جهت که چه میزانی از هریک از مجازات ها که باشد)  این بدین معنی است که مجازات پدر برای قانونگذاران اسلامی اهمیتی نداشته است. قضات دادگاه ها نیز معمولا مجازات موثری بر این دسته افراد اعمال نمی کنند، چون از یک طرف به دلیل اینکه مجازات این چنین اشخاصی در اختیار قاضی است و معمولا به همان نسبت که قانونگذاران اهمیتی برای تضمین حق حیات کودک در قبال تجاوز پدربه این حق وضع نمی نمایند و مجازات بسیار مختصر تعیین نموده اند. دادگاه ها نیز بسیار سهل و آسان با اینگونه جنایات برخورد می کنند. و از طرفی دیگر نوع تعصب نادرستی که منجر به قتل های اینچنینی می شود، معمولا کم یا زیاد در مردم وجود دارد و قضات دادگاه ها نیز از این نوع تعصب برخوردارند، البته نه به میزانی که به قتل مبادرت نمایند بلکه در حدی است که به انگیزه قاتل که منجر به قتل ناموسی شده است توجه کنند.
البته شایان یادآوری است که بعدا در سال ۱۳۷۵ در ماده ۶۱۲ قانون مجازات اسلامی که مقرر میدارد:  ”هرکس مرتکب قتل عمد شود و شاکی نداشته یاشاکی داشته ولی از قصاص گذشت کرده باشد و یا بهر علت قصاص نشود در صورتیکه اقدام وی موجب اخلال در نظم و صیانت وامنیت جامعه یا بیم تجری مرتکب یا دیگران گردد دادگاه مرتکب را به حبس از سه تا ده سال محکوم می نماید” . مجازات مختصری برای برخی از این دست موارد در نظر گرفته شد. چنانچه از قرار اطلاع تنها سه سال حبس برای این پدر در نظر گرفته شد.
سابقه این نوع قتل ها در جامعه ایران متاسفانه بی شمار هستند، تنها در پرونده قتل زهراء دختر ۷ ساله اهوازی که در زمان تصدی آیت الله شاهرودی بر قوه قضاییه بوسیله پدرش  به ظن تجاوز دایی دختر به او روی داد و بعد از جنایت معلوم شد تجاوزی به این کودک صورت نگرفته است،با طرح موضوع در برخی از مطبوعات و فشار افکار عمومی در آن زمان، آیت الله شاهرودی بصورت موردی حکم این پدر را فساد در زمین اعلام نمود و اورا به مرگ محکوم نمودند.
 اشکال  و انتقاد در این نیست که چرا برای پدر مجازات مرگ (قصاص) در نظر نمی گیرند. بلکه اشکال در نابرابری در مقابل قانون و عدم حمایت و تضمین کافی از حق حیات است. چنانچه مشاهده گردید، این روش منجر به عدم حمایت از حق زندگی فرزندان در قبال پدر بخصوص دختران که در معرض قتلهای ناموسی قرار دارند،می گردد. در موارد مشابه در سایر قتلهای ناموسی با مجازات جدی روبرو نیستیم، چون طبق مقررات ایران مجازات قتل عمدی قصاص با درخواست ولی دم است، که در اغلب قتلهای ناموسی مثل این پرونده یا ولی دم خود قاتل است یا دستور دهنده آن است و یا ذینفع درآن محسوب می گردد، طبیعی است که در خواست مجازات قصاص و دیه بعمل نمی آورد. دستگاه قضایی نیز به تبعیت از مقررات اسلامی نمیتواند چنین پدری را مجازات متناسب نماید. بدین ترتیب همواره خشونت مسلم پدر نسبیت به فرزند بخصوص فرزند دختر تهدید جدی به سلب حیات بدون حمایت قانونی است.
    این شرایط و مقررات در قانون مجازات اسلامی جدید ایران مصوب مارچ ۲۰۱۲ کمیسیون قضایی مجلس که برای اجراء ابلاغ نشده است نیز هیچگونه تغییری نکرده، به نحوی که ماده ۳۰۲در قانون جدید آورده است:” قصاص در صورتی ثابت می‌شود که مرتکب، پدر یا از اجداد پدری مجنی‌علیه نبوده و مجنی‌علیه، عاقل و در دین با مرتکب مساوی باشد.”
          متاسفانه این مقررات تا کنون مورد سوء استفاده برخی پدران قرار گرفته است و خود مثال بارز خشونت قانونی علیه کودکان است. قتل های ناموسی و قتلهای دیگری که به هر بهانه و دلیلی توسط پدران صورت می گیرد و یا قتل هایی که پس از تجاوز جنسی به کودکان از طرف پدران یا سایر اطرافیان آنها انجام می شود، یا قتل هایی که به ظن تماس دختری یا زنی با مردی بوسیله پدر، برادر یا در مواردی مادر یا سایر بستگان صورت می گیرند، بخوبی حاکی از آن است که مقررات قانونی خود مروّج خشونت آنهم به بدترین شکل آن یعنی قتل و سلب حق حیات از کودک بعنوان مهمترین حقوق بنیادین بشر است.
در نتیجه نمیتوان تاثیر نقش های فرهنگی و عدم حمایتهای حقوقی لازم در وقوع اینگونه جنایات را نادیده انگاشت. در اینجا بطور آشکار می بینیم که نهادینه شدن خشونت و تبعیض ناروا درفرهنگ و قانون چگونه وقوع این جنایت را آسان نموده است! چنانچه مجازات مناسب برای اینگونه جنایت هایی که بوسیله والدین صورت می گیرد پیش بینی می شد، والبته آگاهی والدین و سطح فرهنگی آنان نیز ارتقاء یابد، خواهیم دید که چگونه از وقوع آن جلو گیری می نمود؟
    هولناکی این جنایت ازسایر جنایت ها وقیحانه تر است. این پدر مادر تبهکار نیستند، اما رفتاری تبهکارانه و غیر باور را برای فرار از ترس و دلهره از روبرو شدن بر واقعیت، از آنان سر می زند. نکته مهم این است که این ترس و حفظ آبرو چرا اینگونه اهمیت پیدا میکند، در حدی که پدر مادری را اینگونه به انجام جنایت سوق می دهد؟!
والدین این دختر قدر مسلم میدانسته اند که با مجازات متناسبی روبرو نمی شوند، والا احتمال بر ملا شدن جنایت آنان را از ارتکاب آن بازمیداشت. رفتار این والدین حکایت از آگاهی آنان از قانون داشته است! اما چرا حفظ آبرو و ناموس بعنوان یک اهرم فرهنگی،سنتی اینگونه قدرتمند آنان را به ارتکاب این جنایت سوق میدهد؟ چرا مانع جدی قانونی در مقابل آنها قرار ندارد و مانع وقوع جنایت نمیگردد؟ آیا ناموس، یا بی ناموسی مصطلح در این میزان موثر است که پدر ومادری را به قضاوت دخترشان وامیدارد و خود در لباس دادگاه و قاضی در می آورند و دخترشان را بدون محاکمه به مرگ محکوم می نمایند و خود این حکم نا عادلانه و فجیع را به اجراء در می آورند!
د) نتیجه
آنچه در اینجا بیان گردید نمونه ای از قتل های موسوم به ناموسی است که به دلیل شرایط فرهنگی در ایران فراوان دیده شده است و در آینده نیز ممکن است شاهد آن باشیم.
معصومیت این دختر بی گناه و حتی اگر به اصطلاح به گناهانی که ما می سازیم نیز آغشته بود، پشت دیواری بنام ناموس، عرض و آبرو برای همیشه از دست رفته است!آیا واژگان ارزشی ناموس، عرض و آبرو با برباد دادن معصومیت یک دختر معمولی با اندک تفاوت بین نسلی و طبیعی حفظ شده است؟! چه کسانی باید علاوه بر پدر و مادر آلوده به گناه که خود نیز قربانیانی از نوع دیگرند مسئولیت این جنایت را بپذیرند؟ همه انسانها در قبال یکدیگر مسئولند و باید در مقابل ظلمی که به این دختر و رنج هایی که بر سایر دختران سرزمینمان هر روزه در عرصه های گوناگون روا میگردد بی تفاوت نباشند. ساختاری که از حق حیات این کودک چه قبل از مرگ معصومانه چه پس از آن حمایت نمی کند، باید پاسخگو باشد. این ساختار فرهنگی – حقوقی بیمار را همه ما بنا نهاده ایم، بنابراین تداوم این ساختار معیوب و عدم حمایت قانون از همه اقشار جامعه بخصوص در قبال خشونت های خانگی، مانع جدی تحقق اصل حمایت از حق زندگی است، و استمرار این شرایط به گسترش روز افزون قتل های ناموسی وقتل کودکان و سایر خشونت ها منجر خواهد شد. در نتیجه محیط خانه که نوعا باید برای اعضاء آن امن باشد به نا امن ترین مکان تبدیل می گردد. چنانچه برای قربانی این خاطره حزن انگیز چنین گردید.
چند نوشته اخیر این وبلاگ:



چرا از ارزش های اسلامی متنفرم؟!

$
0
0

علی رغم اینکه بسیاری از افراد، تصور می کنند دیندار بودن، به با اخلاق بودن می انجامد، اما چنین نیست.

این یک واقعیت است که دیندار بودن، باعث نمی شود که فرد، به ارزش های اخلاقی، احترام بگذارد؛ حتی اگر نیک بنگریم، دیندار بودن، باعث می شود که فرد به اتکا به دستورات الهی، اخلاقیات را لگدمال کند.

ده ها مثال از لگدمال کردن اخلاقیات توسط ادیان، وجود دارد. به عنوان مثال، اگر به خود قران مراجعه کنیم، می بینیم که در این کتاب، به صراحت، به مسلمانان اجازه داده شده که به زن شوهردار، تجاوز کنند. توضیحات بیشتر در این پیوند.

یا وجود دستوراتی چون برده داری، سنگسار و یا کشتن مخالفین، خود نشان می دهد که تا چه حد، وجود دین در جامعه، باعث می شود اخلاقیات لگدمال شوند.

حاصل اجرای قوانین اسلامی و احترام گذاشتن به ارزش های اسلام، همین منجلابی است که اکنون در ایران، شاهد آن هستیم. آمار بالای تجاوز و قتل، فساد اقتصادی بسیار بالا، زندانیان بسیار زیاد و ....

چگونه می توان در یک جامعه، برای اعتلای اخلاقیات تلاش کرد، وقتی کتاب قران مقدس محسوب می شود، کتابی که در آن به صراحت، اجازه تجاوز به زن شوهردار داده شده است...!؟

اعضای شورای ملی به نمایندگی از مردم برای رسیدن به انتخابات آزاد، تلاش خواهند کرد، نه اینکه بر مردم ایران حکومت کنند...!

$
0
0

سوال:آیا اعضای این شورا، نمایندگان واقعی مردم ایران هستند؟

پاسخ:انتخاباتی کاملا آزاد برگزار شده است، انتخاباتی که به معنای واقعی کلمه، دمکراتیک بوده و شاید، سه اصل مهم در انتخابات برگزار شده، به شرح ذیل باشد:
      الف) هر کسی می توانسته نامزد شود (اسم هیچ کسی حذف نشده اسـت)
      ب) هر کسی می توانسته رای بدهد (حق رای از هیچ کسی گرفته نشده است)
      ج)گروهی حقوق دادن مستقل و قسم خورده فرانسوی، به عنوان ناظر بی طرف، بر روند انتخابات نظارت کرده اند و سلامت انتخابات را تایید کرده اند.

سوال: اعضای این شورا، مشروعیت خود را از کجا می گیرند؟

پاسخ:مشروعیت اعضای این شورا، بر سه اصل استوار است:
      الف- انتخابات آزادی که برگزار شده است،
      ب- منشور این شورا، که بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و دمکراسی بنا شده است.
حقوقی مانند نفس کشیدن هر انسان، به خودی خود، مشروعیت دارند، این منشور نیز چون مطابق اعلامیه جهانی حقوق بشر است، به خودی خود، مشروعیت دارد.
      ج- از همه مهمتر: هدف از تشکیل شورای ملی، تلاش برای برگزاری انتخاباتی آزاد در ایران است و قرار نیست اعضای این شورا، بر ایران حکومت کنند...!

سوال: بسیاری از مردم داخل، از برگزاری این انتخابات، بی خبر بوده اند، چگونه این شورا معتبر است؟!

پاسخ:بدون شک، بدلیل عدم دسترسی به مردم داخل کشور، بسیاری از ایرانیان، از این انتخابات بی خبر بوده اند و در آن شرکت نکرده اند، اما این از مشروعیت شورای ملی نخواهد کاست. چه آنکه این شورا، مشروعیت خود را از هدف خود می گیرد ، که همانا برگزاری انتخابات آزاد و اعتلای حقوق بشر و دمکراسی در ایران است. هر فرد منصفی خواهد گفت که اهداف این شورا، برابر با خواسته اکثریت مردم ایران است.

به یاد داشته باشید که قرار نیست اعضای این شورای ملی، بر مردم ایران حکومت کند، بلکه قرار است به نمایندگی از مردم داخل کشور،  برای برگزاری انتخابات آزاد، تلاش کند.

اینکه رژیم اجازه برگزاری انتخابات آزاد را نمی دهد، و لذا مردم ایران، نمی توانند مثلا در انتخابات اعضای مجمع موسس شورای ملی، شرکت کنند، دلیل نمی شود که تلاش برای برگزاری انتخابات در ایران، متوقف شود.
رفتار رژیم ایران، مبنی بر نقض حقوق انسانی شهروندان  و ممانعت از حضور آنانا در هر گونه انتخابات آزاد، دلیل تشکیل چنین شورایی است.

چند نوشته اخیر این وبلاگ: 





پیوند به پخش زنده مجمع موسس شورای ملی ایران

$
0
0

پیوند به پخش زنده مجمع موسس شورای ملی ایران
برپایی مجمع موسس شورای ملی ایران
شنبه ۷ و یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
۲۷و ۲۸ آپریل ۲۰۱۳
پاریس

پیوند به پخش زنده مجمع موسس شورای ملی ایران

کیفیت متوسط

https://www.farakhanmeli.org/tv/tvmq.html

کیفیت خوب

 https://www.farakhanmeli.org/tv/tvlq.html

کیفیت عالی

https://www.farakhanmeli.org/tv/tvhq.html

چند نوشته اخیر این وبلاگ: 



آیت الله های مزدور و فقیهانِ وقیح /--------------/جملگی هستند خونخوار و به ضحاکند شبیه

$
0
0

آیت الله های مزدور و فقیهانِ وقیح
جملگی هستند خونخوار و به ضحاکند شبیه


رنج و زجرِ مردمان را روز و شب
از خدای مفتضح خواهند هردم زیر لب


با کلام و قدرت و پول و سلاح و اختناق
اجتماع را بَرده دارند از برای ارتزاق


برای سود و سودا و حصول نفع خود
راوی نقل و حدیث هستند در هر جمع و گود


کاشفِ اسرارِ اعدادِ کلامِ بی ثمر
یاوه گویانِ نفاق و مذهبِ از حد به در


مفتیانِ دانشِ علمِ جماعِ شهوتی
کاخدارانِ ریاکار و سران پاپتی


صاحبانِ منبعِ تولیدِ فکرِ ارتجاع
روضه خوانانِ دروغینِ جنونِ انتفاع


ژاژخواهانِ زبانبازِ بیانِ جاهلی
بی عمل گویندگانِ رهروِ عصیانگری


قرنها این مجمع سالوسیان درگردِ هم
کشته و دزدیده و بُردند با جور و ستم


شعر از پوریا مفتون

چند نوشته اخیر این وبلاگ: 





مدیریت الله اکبر در جمهوری اسلامی: واردات گوسفند زنده با هواپیمای چارتر!

$
0
0

به گزارش تابناک، چون در دریای خزر، ایران فاقد کشتی باربری است، به منظور واردات گوسفند از آسیای میانه، به جای استفاده از کشتی،  با استفاده از هواپیما، گوسفند ها را وارد می کنند...!!

در کشوری که از نظر صنعت هوانوردی، در ضعیف ترین شرایط ممکنه به سر می برد، و به دلیل تحریم های بین المللی، اصولا به بازارهای جهانی در زمینه تامین هواپیما و قطعات یدکی دسترسی ندارد، استفاده بهینه از همین امکانات موجود، اهمیت ویژه دارد.

در حالی که بیمارستان های تخصصی بسیار محدودی در ایران وجود دارد، و در این کشور فلک زده، برای انتقال بیماران، هنوز از شیوه های احمقانه ای چون اتوبوس های معمولی استفاده می شود، وقتی می بیینم که از هواپیما برای حمل و نقل گوسفند استفاده می شود، نهایت حماقت مدیران این رژیم  را نشان می دهد.

حال زمانی نهایت حماقت مدیران این رژیم مشخص می شود که به نکات ذیل توجه می کنیم:

-          ایران کشوری است که بسیار مستعد پرورش دام است و امکان حتی صادرات را نیز دارد..! چرا باید دام از یک کشور دیگر با هواپیما وارد شود.
-          چرا کشوری که بیش از دو هزار و هفتصد کیلومتر مرز آبی دارد، در دریای خزر فاقد کشتی باربری است و باید با هواپیما، گوسفند از کشورهای آسیای میانه وارد کنند؟!
قبلا نوشته بودم که ضرر اقتصادی این رژیم فقط در چند سال اخیر، بیش از یکصد و شصت هزار دلار به ازا هر ایرانی است...!

باز این اعداد را به صورت خلاصه در اینجا ذکر می کنم:

مهمترین خیانت خامنه ای ایجاد بحران بین المللی است که در نتیجه آن وضع اقتصادی مردم به این وضع فجیع درآمده است. دو بحران توسط خامنه ای ایجاد شده است: 

الف-) ایران در منطقه از دو گروه تروریستی حزب الله و حماس حمایت می کند خود مردم فلسطین و لبنان نیز از دو گروه یاد شده متنفر هستند و معتقدند این گروه های تروریستی یاده شده بشدت فاسد بوده و فقط بدلیل منافع خودشان از ایجاد صلح با اسراییل جلوگیری می کنند. بدلیل حمایت ایران از گروه تروریستی فوق، تمام کشورهای پیشرفته و متمدن دنیا با دولت ایران اختلاف دارند.


ب-) ایجاد بحران هسته ای و پیگری ساخت بمب اتم که تحریم های بین المللی را برای ایران به همراه داشته است.


بابت دو بحران یاد شده ، مردم ایران ضررهای زیر را متحمل شده اند:


یک- دولت روسیه در عوض حمایت از ایران، سهم ایران را در منابع نفتی و گازی دریای خزر از پنجاه درصد طبق قرارداد سال 1949 به یازده درصد کاهش داده است. با توجه به اینکه تاکنون بیش از پنجاه میلیارد بشکه نفت در میادین نفتی دریای خزر کشف شده است، این به معنی از دست رفتن بیست میلیارد بشکه نفت از ثروت مردم ایران است که به رقم افسانه ای دوهزار میلیارد دلار(دو تریلیون دلار) می رسد.

دو- به دلیل بحران های فوق، شورای امنیت، تحریم های زیر را برای ایران در نظر گرفته است، و ما ضررهای زیر را متحمل شده ایم:


الف- علی رغم اینکه ایران بهترین موقعیت جغرافیایی را برای سرمایه گذاری دارد، اما به دلیل تحریم و ایجاد بحران های بین المللی توسط احمدی نژاد، هیچ شرکت خارجی در ایران سرمایه گذاری نمی کند. لذا در میادین مشترک نفتی با کشورهای همسایه چون قطر ، آنها مشغول استخراج هستند و سهم ما را نیز آنها می فروشند. میلیاردها دلار از ثروت کشور ها در حال تاراج به این شیوه است.


ب- به دلیل نبود سرمایه گذاری خارجی در صنعت نفت و گاز و از طرفی چون شرکت های صاحب تکنولوژی به دلیل تحریم حاضر به انجام کار در ایران نیستند، بهره وری ما برای استخراج نفت بسیار پایین آمده است و میلیاردها بشکه نفت برای همیشه در اعماق چاه ها باقی می ماند. ضریب برداشت نفت در ایران 24 درصد است در حالی که در نروژ ای نرقم 65 % است ، یعنی ما دو برابر نفتی که صادر می کنیم، را نابود می کنیم.این به معنی از دست دادن نه هزار میلیارد دلار پول است. (منبع: عصر ایران – یک اسفند به نقل از رییس پژوهش نفت ایران)


ج- به دلیل تحریم های بانکی بین المللی ما برای صادرات و واردات، ناچار هستیم از بانک های کشورهای ثالث استفاده کنیم که برای کشورما هزینه ای حدود ده درصد به همراه دارد. یعنی 10% تمام صادرات و واردات کشور را باید به یک کشور ثالث مانند امارات برای استفاده از سیستم بانکی آنها، باج بدهیم، یعنی رقمی حدود بیست میلیارد دلار در سال!


د-سالیانه بیش از 180000نفر از متخصصین تحصیل کرده ایرانی به دلیل نبود امنیت و فرصت شغلی از ایران فرار می کنند که طبق امار صندوق بین المللی پول، به معنی از دست دادن پنجاه میلیارد دلار پول است.در حالی که اگر امنیت اقتصادی بود، ما به بیش از این افراد تحصیل کرده برای ساختن و توسعه ایران نیاز داشتیم.
  
جمع بندی :

نه هزار میلیارد دلار خسارت برداشت نامناسب از چاه های نفت+ دو هزار میلیارد دلار سهم ایران در دریای خزر+هزار و پانصد میلیارد دلار خسارت فرار متخصصین در این سی ساله.

جمع: دوازده هزار و پانصد میلیارد دلار!! یعنی یکصد و هفتاد و هشت هزار دلار از جیب هر ایرانی!

رقم فوق، چهار هزار و یکصد و شصت برابر دزدی سه هزار میلیارد تومانی بانک صادرات است.

این بخشی از ضررهای مردم ایران است،ضررهای پنهان دیگری نیز وجود دارد:

از بین رفتن زیربناهای صنعتی،عدم توسعه کشور،عدم سرمایه گذاری خارجی در صنعت ایران، فساد بیش از حد دولت و اطرافیان احمدی نژاد و ...؛ براستی چه کسی مسول کیفیت پایین زندگی مردم، افسردگی بیش از اندازه، بی آبرویی ایرانیان،  کوتاه شدن عمر مردم و ... است؟

چند نوشته اخیر این وبلاگ: 



پایداری دمکراسی در یک جامعه، نسبت مستقیم دارد به فساد مالی سران آن حکومت..! / پارامترهای بسیار مهمتری از فساد مالی سیاستمداران وجود دارد!

$
0
0

یکی از وبلاگ نویسان، مطلبی را منتشر کرده بود و به استناد گزارش یک خبرنگار، نوشتهبود که رضا شاه، موقع خروج از ایران، سیصد میلیون دلار آن زمان پول با خود خارج کرده است.

ارزش دلار در این چند دهه، به شدت کاهش یافته است و بنا به برخی از آمار، می توان گفت سیصد میلیون آن زمان، چیزی برابر با ده میلیارد اکنون بوده است.

شاید ذکر نکات ذیل خالی از لطف نباشد:

-          یک: اصولا این پول، برابر با بودجه چند سال آن زمان است.
-          دو: هنوز که هنوز است، بسیاری از طرح های راه آهن و یا جاده سازی ایران، بنا به طرح هایی است که رضا شاه بنا گذاشته است، لذا بدون شک، بخش عمده ای از بودجه کشور، خرج عمران و مدرن سازی کشور شده است.
-          سه: با توجه به دو نکته فوق، دور از ذهن و غیر منطقی است که تصور کنیم رضا شاه، درآمد چندین سال کشور، فقط آن قسمتی از پول او است که به آفریقا برده است...!
-          چهار: اصولا این منبع چندان قابل اعتماد نیست، هر چند رسانه معتبری آنرا منتشر کرده است، اما استاندارد معتبر بودن اخبار در هفتاد یا هشتاد سال قبل، با استاندارد معتبر بودن اخبار در این زمانه، کاملا متفاوت است. مثلا اگر الان واشینگتن پست، چنین مطلبی را منتشر کند، با توجه به اینکه عصر اینترنت است، مجبور است که از منبع کاملا معتبری استفاده کند.
به یاد بیاوریم که اولین رسانه های خبری، تنها یک خبرنگار مثلا در فلان کشور می داشتند  و هیچ رقابتی بین آنها وجود نداشت که مجبور به دقت بیشتر شوند.اصولا بین وظیفه خبرنگاری و تفسیر خبر نیز، کسی تفاوت قایل نمی شد.
-          پنج: بدون شک، رضا شاه، فساد مالی داشته است. مصوبات مجلس در آن زمان، گویای این واقعیت است.
-          شش: اصولا فساد مالی، نسبت مستقیمی با وجود دمکراسی در هر کشوری دارد. هر چه دمکراسی پایدارتر باشد، فساد مالی کمتر می شود. اگر بریتانیای امروزه را با بریتانیای پنجاه سال پیش مقایسه کنیم، می بینیم که فساد مالی تا چه حد کاهش یافته است، چرا که دمکراسی قدرتمندتر و جا افتاده تر شده است.
-          هفت: در تمام کشورها، حتی کشورهای دمکراتیک نیز، فساد مالی وجود داشته و دارد، مهم این است که برای قضاوت درباره یک سیاستمدار، با پیش زمینه درستی به فساد مالی سیاستمداران نگریسته شود.
-          هشت: همانطوری که در بالا گفته شد، حتما رضا شاه، فساد مالی داشته است، اما چنین اعدادی، اغراق های عجیب و غریب و شاخ دار است. چنین برداشت و چنین دیدی، ما را از واقعیت دور می کند.
پارامترهای بسیار مهمتری نسبت به فساد مالی وجود دارد! اجازه بدهید مثال ساده برای شما بزنم:

سال اول روی کار آمدن احمدی نژاد، او برای اینکه هیاهوی تبلیغاتی راه بیاندازد، دستور داد تا واحد ذخیره ارزی یکصدمیلیارد دلاری ایران را از واحد ارزی یورو،  به ارز کشورهای آسیای شرقی، تبدیل کنند. همین دستور ساده، که شاید کمتر کسی به آن توجه داشت، ضرری معادل چهار میلیارد دلار برای مردم ایران به همراه داشت.

اصولا کسی که در راس قدرت است، می تواند با تصمیم گیری های غلط خود، ضررهای وحشتناکی به کشور بزند، در نوشته پیشین این وبلاگ، با یک جمع و ضرب ساده، نشان داده ام که رژیم اسلامی، بیش از دوازده هزار و پانصد میلیارد دلار (!!) به مردم ایران ضرر زده است...! (منبع)

مهم این است که در کشور، دمکراسی برقرار شود، چون وجود دمکراسی، باعث رشد اقتصادی پایدار می شود، جلوی فساد مالی را می گیرد و از اتفاقات وحشتناکی چون انقلاب ایران، جلوگیری می کند.

فساد مالی رضا شاه، هر چند با اعداد شاخدار ذکر شده در وبلاگ آلفرد، فاصله بسیار دارد، در قیاس با عملکرد او در قبال دمکراسی، اهمیتی ندارد.

رضا شاه، زمینه ساز تغییرات بسیار زیادی در ایران شد، اصولا ایران مدرن، حاصل زحمات او است، اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، نمی شود از این واقعیت چشم پوشید. این اصلاحات و مدرن سازی ایران، کمک بسیاری به رشد دمکراسی در ایران کرده است.

واقعیت دیگری نیز وجود دارد که نمی توان از آن چشم پوشید، و آن این است که  شخص رضا شاه، فرد دمکراتی نبود، او دیکتاتور بود و با مخالفین خود، با خشونت رفتار می کرد.

اما نکته ای که در یکسال اخیر، ذهن مرا به خود مشغول داشته، این است که بر فرض رضا شاه، آدم کاملا دمکراتی می بود، براستی، نتیجه رای گیری و دمکراسی، در آن جامعه چه می شد؟!

برای مردمی که گرد امثال شیخ فضل الله نوری جمع شده بودند، مردمی که تحت تعالیم اسلام، زن را کالا می دانستند و اسلام به شدت در میان آنها ریشه داشته است، صندوق رای وسیله ای می شد که قدرت را دو دستی تقدیم ملایان کنند، همان اتفاق دهشتناکی که در دوازدهم فروردین سی و اندی سال قبل رخ داد و کشور ما را دو دصتی تقدیم ولایت فقیه کرد.

بدون شک، رضا شاه، خدمات بسیاری داشته، فساد مالی نیز داشته است، اما اگر من بخواهم به عملکرد رضا شاه نگاه کنم، به این مساله می اندیشم که تا حد، حکومت او به دمکراسی در ایران کمک کرده است. اصولا اهمیت اینکه یک سیاستمدار چقدر بر روند دمکراسی در کشورش اثر گذاشتن، بسیار بیشتر از فساد مالی او است. 


باید این واقعیت را پذیرفت که شرایط کنونی کشور ما، حاصل عدم درک صیحی از مفاهیمی چون دمکراسی و سکولاریسم است، و شاید مهمترین بلایی که بر سر این جامعه آمده، مقدس دانستن اسلام باشد، چون وقتی در جامعه ای، قوانین غیر انسانی اسلام مقدس نداسته شد، دمکراسی از آن جامعه رخت بر می بندد.

وجود دمکراسی در یک کشور، وابسته به عملکرد یک شخص نیست، چه آن شخص بختیار باشد، چه محمد رضا شاه، چه خمینی و چه رضا شاه! اگر مردم یک جامعه بدانند دمکراسی چیست، خود نیز می توانند از آن دمکراسی دفاع کنند...!

پی نوشت: 

اکنون بر این باورم که برای قضاوت درباره محمد رضا شاه و یا رضا شاه، باید دید که با ایجاد زیرساخت های مدرن، چه مقدار آنها به دمکراسی کمک کرده اند، و از طرفی، ایا خود رفتار دمکراتی داشته اند؟! و صد البته که باید با معیارهای ان زمان، چنین مقایسه ای را انجام داد. 

در مقایسه با دو سال قبل که مطلب فوق را نوشته ام، باید بگویم که نظرم اندکی عوض شده است:

یک- از نظر نگارنده، پهلوی اول و پهلوی دوم، هیچ کدام افراد دمکراتیکی نبودند. اما نباید فراموش کرد که جامعه نیز، چندان از پتانسیل لازمه برای دمکراسی در آن زمان برخوردار نبوده است! یعنی اعمال آنها را با توجه به شرایط آن زمان جامعه سنجید.

دو- پهلوی اول و دوم، در دراز مدت به شکل گیری دمکراسی در ایران کمک کرده اند، چه آنکه دمکراسی آینده در ایران، مدیون زیر ساخت های مدرنی است که آنها در چند دهه قبل، بنا کرده اند. مگر می شود منکر فعالیت های مفیدی، چون سپاه دانش شد و اثر چنین فعالیت هایی را در دمکراسی آینده، منکر شد؟! 

سه- محمد رضا شاه، فرد دمکراتیکی نبود، اما آدم کش هم نبود، او حاضر نشد برای باقی ماندن در قدرت، به خونریزی متوسل شود و همین هم پاشه آشیل او شد و در نهایت نظام او، متلاشی شد. 

چهار- فساد مالی در زمان پهلوی اول، بسیار بیشتر از پهلوی دوم بوده است، شاید منصفانه باشد که بگوییم محمد رضا شاه، فسادی قابل توجهی نداشته است. اصولا برای کسی که آن درامد کلان نفتی را در اخیتار داشته و هیچ کسی نیز از او حساب کتاب نمی خواسته، رقم شصت میلیون دلاری که برای فرزندش به ارث گذاشته، فساد محسوب نمی شود...!! 

پنج- وقوع انقلاب، غیر قابل گریز بود، مگر اینکه شاه به خشونت متوسل می شد، که او نیز چنین نکرد. این انقلاب و فجایع بعد از آن، خواست خود مردم ایران بوده است...! حتی اگر محمد رضا شاه، انتخابات آزاد در ایران برگزار می کرد، مردم فریب خورده ایران، از دل صندوق های رای، خمینی را بیرون می آوردند...! 

شش- بر این باورم که رضا پهلوی، فرد دمکراتیکی است، و از اتفاقات رخ داده در زمان پهلوی اول و دوم، بسیار آموخته است. شخصا با تمام توان، از شورای ملی حمایت کرده ام و معتقدم که چنین شورایی با روند دمکراتیک، می تواند در آینده ایران، نقش بسیار مثبتی را بازی کند. در این مدت که با شورای ملی همکاری نزدیک داشته ام، می توانم شهادت دهم که رضا پهلوی درباره این شورا، رفتار و عملکرد بسیار دمکراتیکی داشته است. 

نمی توان توقع داشت که یک نفر به تنهایی، به نجات یک ملت بیاید، این کل جامعه است که باید به حرکت افتد و تلاش کند تا به دمکراسی برسد، اما پتانسیل نیروهای سیاسی آزادی خواه، چون رضا پهلوی نیز، می تواند کمک بسیاری کند. 


چند نوشته اخیر این وبلاگ: 










این ویدیو، آدمی را به وجد می آورد/ سگ معلولی که به یک کودک بیمار، امید زندگی داده است...!

$
0
0

ویدیویی رابطه این کودک و این انسان، آدمی را به وجد می آورد: 

بیماری وجود دارد به نام:
Schwartz-Jampel Syndrome

این بیماری نادر، باعث می شود که تمامی ماهیچه های انسان، بشدت ضعیف شود و فرد، حتی نمی تواند تعادل خود را حفظ کند و روی پای خود بایستد.

کودکی هفت ساله در بریتانیا، به نام  Owen Howkins، از این بیماری نادر و وحشتناک رنج می برد و در این میان، سگی مهربان، به نام هاتچی، به مدد او آمده است.

هاتچی، خود از ناتوانی جسمی رنج می برد، گویا بر اثر حادثه ای، او با قطار تصادف می کند و دامپزشک، ناچار می شود یکی از پاهای او را قطع کند.

رابطه عجیبی که بین این کودک و این سگ به وجود آمده، مثال زدنی است، حضور این سگ، بارقه امیدی را در زندگی این کودک تابانده است. تا قبل از حضور این سگ، او چندان علاقه ای به ترک خانه نداشته، اما اکنون، به همراه این سگ و با شادی، به بیرون می رود و حتی نتایج درس های او نیز بسیار بهتر شده است.

هاتچی، این سگ مهربان، نامزد دریافت جایزه مهمی شده که به سگ ها اعطا می شود.


چند نوشته اخیر این وبلاگ: 








پیروان کدام دین، کمک بیشتری به افراد بی خانمان می کنند...؟! روشی هوشمندانه برای کسب درآمد بیشتر!

$
0
0

چند نوشته اخیر این وبلاگ: 







Viewing all 501 articles
Browse latest View live